⁦⚔️⁩مبارزه سیزدهم: قبولی توی توسکا کار هر کسی نیست!⚔️

1.2K 296 35
                                    

2012/1/7

همون‌طور که سرش روی میز بود و از گرمایی که از پنجره روش میتابید لذت میبرد، بازی کردن چانیول با موهاش هم حس خوبی رو توی بدنش سر میداد.
سرش رو سمت چانیول برگردوند و با لبخند بهش خیره شد.
دو هفته ای از زمانی که توی آزمایشگاه بوسیده بودتش و البته مچشون توسط جونگین گرفته شده بود، می‌گذشت..‌.
چانیول با حس نگاه خیرش برگشت و با لبخند نگاهش کرد و بعد خم شد و نوک بینی بامزش رو بوسید.
اگه جونگین که کلا میزش از بقیه جدا بود رو حساب نمیکردن، آخرین ردیف بودن و نگران این که بقیه این کار هاشون رو ببینن نبودن!
"ایش، چندشااا، عین زوجای لوس شدین!"
جفتشون با نگاه بی حالتی به جونگین که پشت سرشون غر میزد نگاه کردن و بعد از این که دیدن پسر کوچکتر خودش رو به اون راه زده دوباره روشون رو برگردوندن.

∞•°∞°•∞•°∞°•∞

همه توجهشون به دبیر هندسه بود و داشتن با دقت به حرف هاش گوش میدادند، حتی بکهیون هم استثناً خواب نبود و داشت گوش میداد که چند تقه به در خورد و در باز شد.
ناظمشون آقای کانگ همراه با یه کاغذ که به نظر میومد یه لیست باشه وارد کلاس شد
"کیم جونگین، پارک چانیول، بیون بکهیون!"
به دبیر نگاه کرد
"اگه اشکالی نداره من با این سه تا کار دارم!"
خانم لی فقط سرش رو تکون داد و به اون سه تا نگاه کرد تا بلند شن و برن.
بک، جونگین و چان به هم دیگه نگاه مشکوکی انداختن.
مگه چیکار کرده بودن که ناظم با هر سه کار داشت؟
با تردید از جاشون بلند شدن و عین برادران دالتون ها پشت سر هم از کلاس خارج شدن.
"برید دفتر من و منتظر باشید تا بیام!"
ناظم این رو گفت و در جهت مخالف رفت...
"راستش رو بگید چه گندی زدید؟"
بک و چانیول به پسر کوچکتر که این حرف رو زده بود نگاه کردن
"دقیقا چیکار میتونستیم بکنیم به نظرت؟؟؟!!"
جونگین ابرو هاش رو بالا انداخت
"آزمایشگاه رو به گند نکشدید؟!"
با این حرفش بکهیون سرخ شد و مشت محکمی به جونگین زد
"یا خیلی بیشعوری!!! ما فقط داشتیم هم رو میبوسیدیم که تو ریدی توش مرتیکه مزاحم!!!!"
چانیول شونه های بک رو نگ داشت تا جونگین رو نزنه و بینشون ایستاد تا پسر بزرگتر با دیدن نیشخند جونگین بیشتر تحریک نشه
"باشه بسه دیگه!!!!! اگه هیچ کاری هم نکرده باشیم الان شما ها دعوا می‌کنید و به خاطر این توبیخ میشیم!!! ساکت شید دیگه"
بکهیون بعد از این که برای جونگینی که از پشت سر چان داشت مسخرش میکرد چشم غره رفت، به چانیول نگاه کرد و وقتی نگاه جدیش رو دید پشت پلکی نازک کرد
"ایییششش!"
روش رو برگردوند و جلوتر از دوتا پسر دیگه سمت دفتر قدم برداشت.

∞•°∞°•∞•°∞°•∞

جلوی میز بلند و کرم رنگ ناظم کنار هم ایستاده بودن و به آقای کانگ که بدون توجه به اون ها در حال نوشتن چیزی بود خیره بودن
"اهم!"
بک برای جلب توجه مرد سرفه مصلحتی کرد که با دریافت نگاه آقای کانگ لبخندی زد.
مرد عینکش رو درآورد و به اون سه تا نگاه کرد.
میدونست که احتمالا تمام کار های کرده و نکردشون از جلوی چشم هاشون رد شده و الان دارن فکر میکنن که برای کدوم یکیشون قراره توبیخ بشن...
نیشخندی زد و بالاخره سکوت رو شکست
"خب شما ها ورزش حرفه‌ای کار میکنید، درسته؟"
سرشون رو برای تایید تکون دادن
"و برای پذیرش توی باشگاه ها درخواست داده بودید اینم درسته؟"
باز هم سرشون رو تکون دادن اما اینبار با تردید
نمی دونستن قراره این حرف ها به کجا برسه
"خب از طرف باشگاهی که شما ها برای تمرین اونجا ثبت نام کرده بودید با من تماس گرفته شد و گفتن که شما ها انتخاب شدین تا برای پذیرش توی باشگاه..."
جملش رو تموم نکرد و گذلشت تا هیجان اون بچه ها کامل بالا بره و بعد با نیشختد داد زد
"باشگاه توسکا امتحان بدید!!!!!"
جملش رو با تن صدای بالاتری تموم کرد و به سه پسر که کم کم داشتن ماجرا رو درک و ذوق میکردن نگاه کرد.
آقای کانگ با دیدن اون سه تا خوشحال شد...
خیلی خوشحال شد...
یه جورایی به خودش افتخار می‌کرد که همچین کسایی رو توی دبیرستانش داره!
قبول شدن اون هم توی باشگاه توسکا کار هر کسی نیست!
ولی اونا تونستن!
"چییییی؟؟؟!!!!!!!؟؟؟؟؟؟"
کای جیغ زد و چشم هاش چند درجه تغییر سایز دادن
"وااااااا خدااااااااااااا!!!!!!!!!"
بک دست هاش رو مشت کرد و با هیجان بالای سرش تند تند تکون داد و پرید بغل کای و جفتشون شروع به داد زدن کردن اما چان فقط لبخند زده بود...
خوشحال بود اما به اندازه اون ها واکنش نشون نمی‌داد...
شاید چون معلوم نبود که توی آزمون نهایی هم قبول شه یا نه...
ولی اون باید قبول میشد!
قول داده بود که قبول بشه...
اونم نه به هر کسی...
به پدرش قول داده بود!
کسی که از هر چیزی براش با ارزش تر بود...
به بکهیون و جونگین که توی بغل هم می‌خندیدن نگاه کرد...
از حرکات اون دوتا خندش گرفت و لبخندش به یه خنده با صدای تبدیل شد.
چانیول که کم کم دیگه داشت حس کرد بک زیادی داره به جونگین میچسبه وارد عمل شد و بین اون دوتا قرار گرفت و جفتشون رو توی بغلش خودش کشید.
به همین زودی روی دوست پسر بامزه و خوشگلش حساس شده بود؟
شاید شده بود...
بیخیال مهم نیست!
مهم این بود که میتونست باهاش توی یه تیم بازی کنه...
توی خوابگاه اتاق مشترک بردارن...
و توی بازی مراقب هم باشن تا اتفاقی برای اون یکی نیوفته...
خیلی فانتزی های قشنگی داشت...
ولی خب فانتزی... اسمش روشه... فانتزی!

⁦⚔️⁩The Condition Of Fight⁦⚔️⁩ |Completed|Where stories live. Discover now