⚔️مبارزه بیست و ششم: نمیشه گذشته رو دست کم گرفت!⚔️

946 257 43
                                    

همونطور که روی صندلی کافی شاپ نشسته بود و منتظر بود تا کیونگسو از دستشویی برگرده تصمیم گرفت دور و بر رو دید بزنه چون اونجا واقعا جالب بود
کافی شاپی که کیونگسو برای دومین دیتشون پیشنهاد کرده بود از کاغذ بود!
البته نه دقیقا از کاغذ، در واقع جوری ساخته شده بود که فکر میکردی از کاغذه و این خطای دید رو با استفاده از خط های سیاه روی دیوار های تماما سفید ایجاد کرده بودن.
ولی چیزی که جذاب ترش میکرد این بود که علاوه بر دیوار، تمام میز ها، صندلی ها و حتی پیشخوان با همون خطای دید طراحی شده بودن.
کیونگسو ازش خواسته بود بهش کمک کنه که بدونه باید سر قرار چجوری رفتار کنه یا چه جاهایی قرار بذارن، جاما در واقع الان کسی که داشت یاد می‌گرفت جونگین بود و این شرمندش میکرد.
با نشستن کیونگسو روی صندلی مقابلش به خودش اومد و لبخندی به پسر بزرگتر زد
"اینجا رو از کجا پیدا کردی؟ خیلی بامزس!"
"توی نت سرچ کردم"
زیر لب "آها" آرومی گفت که مصادف شد با رسیدن گارسون و چیدن سفارش هاشون روی میز.
وقتی پیشخدمت دور شد جونگین کیک نسکافه‌ایش رو جلو کشید و کمی ازش رو داخل دهنش گذاشت.
"هیونگ..."
"هوم؟"
کیونگسو همون‌طور که از اسموتیش می نوشید سوالی نگاهش کرد تا ادامه بده
"اون کسی که گفتی دوسش داری... رابطت باهاش چجوریه؟"
کیونگسو لبش رو کج کرد و کمی فکر کرد.
"اوم... عین دو تا دوست عادی رفتار میکنیم. مثل رابطه خودمون"
با شنیدن جمله اول نامحسوس لبخندی زد که با تیکه دوم حرف کیونگسو خورد تو ذوقش و دوباره این واقعیت که اونا فقط دوستن و هیچوقت هم قرار نیست بیشتر از این باشن عین پتک خورد توی سرش!
اون و کیونگسو فقط دوست بودن و قرار نبود هیچوقت از این جلوتر برن...
"او.اون شب که گفتی قرار داری و شب رفتی خونتون با همون رفته بودی بیرون؟"
"اره، با همون رفته بودم"
بعد از نگاهی که جونگین معنیش رو نفهمید دوباره مشغول مزه مزه کردن نوشیدنی خنک و نسبتا ترشش شد.
چند دقیقه تو سکوت گذشت تا این که کیونگسو آرنجش رو روی میز گذاشت و سرش رو بهش تکیه داد
"به نظرت توی یه رابطه چی مهمه؟"
"مهم ترین چیز اینه که خودت باشی و نخوای تظاهر کنی چیزی که طرف مقابل میخواد هستی، چون تا ابد نمیشه تظاهر کرد و یه جایی خسته میشی... اونجاست که دیگه به مشکل می‌خورید."
همیشه به این موضوع فکر میکرد برای همین جواب آماده‌ای داشت و نیاز به فکر کردن نبود.
"اره راست میگی... خوبه که آدما تظاهر نکنن ولی به نظر من یه اصل مهم تری هست و اون صداقته"
جونگین بعد از کمی فکر کردن سرش رو به منظور تایید بالا و پایین کرد
"اوهوم، در واقع صداقت یه مجموعه خیلی بزرگه که تظاهر نکردن هم جزشون... چون آدمی که صادقه تظاهر نمیکنه مثل خیانت..."
کیونگسو کمی از نوشیدنیش خورد دوباره پرسید
"تو خیانت رو توی چی میبینی؟"
"دقیقا منظورت چیه؟"
"اووم... یعنی به نظرت خیانت چیه؟"
"خب راستش... به نظرم خیانت فقط رابطه جنسی داشتن نیست... هر چیزی که باعث آسیب رسیدن به روح طرف مقابل بشه یه نوع خیانته؛ حتی چیزای کوچیکی مثل ابراز نکردن علاقه که باعث میشه حس کم بودن به فرد دست بده"
کیونگسو لبخند صدای داری زد و با رضایت سرش رو تکون داد
"اره حق با توعه!"
"حالا... برای چی اینا رو پرسیدی؟"
"همین جوری... کنجکاو بودم نظرت رو در موردشون رو بدونم"
کای که در طول صحبت کردنشون آب پرتغالش رو سمت خودش کشیده بود شروع به نوشیدنش کرد.
دوباره بینشون سکوت حاکم شد و تنها چیزی که این سکوت رو می شکوند صدای هورت کشیدن جونگین بود که البته با چشم غره کیونگسو صدا قطع شد.
"با چانیول حرف زدی؟"
جونگین از روی ناراحتی لب هاش رو جمع کرد و سرش رو به نفی تکون داد
"نه ولی باید باهاش حرف بزنم... اینجوری نمیشه. این دوتا دارن همه رو کلافه میکنن"
کیونگسو ابرو هاش رو بالا انداخت و چیزی زیر لب گفت که جونگین متوجه نشد چی بود.
چند لحظه بعد با پیامی که از طرف یه شماره ناشناس براش اومد گوشیش رو برداشت و پیام رو چک کرد
*سلام جونگین خوبی؟ ایم هه‌جینم. منو یادته؟ توی دبیرستان سال آخر مبصر کلاس بود... راستش امسال تصمیم گرفتیم همگی یه دوره داشته باشیم و من قرار شد به همه اطلاع بدم تا بیان ولی شماره پارک چانیول و بیون بکهیون رو نداشتم اما از اونجایی که شما سه نفر همیشه با هم بودید میشه تو بهشون اطلاع بدی؟*
با دیدن پیام ابرو هاش رو بالا انداخت و سریع مشغول تایپ کردن شد
*سلام هه جین من خوبم، تو هم خوبی؟ چه خوب... خبر خوبیه که بعد از چند سال همه رو ببینیم و باشه حتما من خبرشون میکنم و با هم میایم.*
پیامش سین خورد و چند لحظه بعد جوابش اومد
"خوشحالم که میاید، پس شد یک شنبه هفته بعد ساعت دو بعد از ظهر سالن ورزش دبیرستان!*
*باشه و ممنون که خبرمون کردی*
*خواهش میکنم! تا یکشنبه خدافظ*
*خدافظ^^*
میشه بپرسم نیم ساعته داری عین احمقا به چی لبخند میزنی؟!"
جونگین در حالی که نیخشندش رو حفظ کرده بود گوشیش رو روی میز گذاشت و رو به پسر کرد
"چیزایی که به گذشته مربوط میشن توی رابطه دو تا آدم تاثیر داره نه؟"
و بعد بدون توجه به صورت کمی متعجب و خیلی گیج پسر بزرگتر مشغول خوردن کیک داغش که البته الان دیگه داغ نبود شد.

⁦⚔️⁩The Condition Of Fight⁦⚔️⁩ |Completed|Where stories live. Discover now