⁦⚔️⁩مبارزه پنجم: تماس دردسر ساز⁦⚔️⁩

1.4K 332 24
                                    

2020/1/22

..."ا..الو؟"...
"بله بفرمایید؟"
..."نشناختی؟"...
نفس عمیقی کشید
"مگه میشه نشناسم... هیونگ؟"
..."خوبی؟"...
"هیونگ قطعا برای احوال پرسی زنگ نزدی!"
..."دلم برات تنگ شده بود"...
خنده حرصی‌ای کرد
"هه!... برای همین هشت ساله بهم زنگ نزدی؟"
..."ببخشید... فکر میکردم ازم عصبانی باشی و نمی‌خواستم عصبی ترت کنم"...
صدای مرد پشت تلفن کمی آروم تر شد طوری که شرم رو میشد از بینش تشخیص داد
"عصبانی نبودم... فقط دلگیر بودم؛ اما غیب شدنت باعث شد که ازت عصبانی بشم... اما کافی بود زنگ میزدی تا ببخشم!"
..." الان زنگ زدم، ینی بخشیدی؟"...
به روشویی تکیه داد
"اره بخشیدم که جواب دادم و گرنه یک ثانیه هم باهات حرف نمیزدم ..."
صدای خنده مهربونی از اون ور خط اومد
"اما کسی که باید ببخشه من نیستم، و فکر کنم خودت هم این رو خوب می‌دونی."
..."میدونم!"...
دوباره صداش تحلیل رفت...
..."و زنگ زدم که ازت کمک بخوام"...
کای خندید
"عوض نشدی هیونگ، همون چانیول مغروری که فقط خودش براش مهمه!"
نمی‌خواست طعنه بزنه فقط واقعیت رو گفت!
حالا دیگه اینکه واقعیت شبیه طعنست... به اون ربطی نداره!
..."باشه جونگین من مغرور.
اصلا...
اصلا هرچی تو میگی...
فقط کمکم کن...
باشه؟...
من باید هر طور شده با بکهیون حرف بزنم و راضیش کنم"...
کم پیش میومد چان از یکی خواهش کنه، اما هم این موضوع و هم جونگین، براش مهم بود پس تمام التماسی که داشت رو توی لحنش ریخت.
جونگین هوفی کشید و باشه ای زیر لب گفت و تماس رو قطع کرد.
تلفنش رو کنار کاسه روشویی گذاشت و آب رو باز کرد و سرش رو زیرش برد تا بلکه خنکیش کمی آرومش کنه.
سرش رو بالا آورد و به قطرات آبی که از صورتش می چکید خیره شد.
چیک...
چیک...
چیک...

•°•°•°•

2011/11/15

چیک...
چیک...
چیک...
صدای قطرات بارونی که به شیشه کلاس میخورد حس خوبی بهش میداد، بک دستش رو به شیشه خنک چسبوند و از سردیش هیسی کشید.
با فکری به ذهنش رسید نیشخندی زد!
چند لحظه همونجا نگهش داشت و بعد از این که از سرد بودن کف دستش مطمئن شد اون رو آروم و بدون اینکه کسی بفهمه، البته به جز جونگین که به خاطر قد بلند و عقب نشستنش روی همه چیز اشراف داشت، دستش رو برد و روی گردن چان گذاشت.
بلافاصله با بلند شدن داد چان بک دستش رو عقب کشید و زیر زیرکی خندید.
"پارک چانیول!!!! اونجا چه خبره؟؟؟"
چان رو به خانم لی که رو مخ ترین معلمشون بود کرد
"ببخشید خانم، یه لحظه آرنجم خورد به لبه میز."
لی سرش رو تکون داد و با حالت از خود راضی همیشگیش گفت: دیگه تکرار نشه!
چان چشمی زیر لب گفت و به بک که خودش رو زده بود به اون راه و روی پنجره بخار کرده اشکال مختلفی میکشید نگاه کرد.
"تلافی میکنم"
بک با حس نفس های گرمی کنار گوشش گردنش رو خم کرد و توی خودش جمع شد.
جونگین که میدونست چان داره از این که گردن و گوش بک حساس ترین نقطه بدنشه سواستفاده میکنه، پاهای نسبتا درازش رو از زیر میز رد کرد و بعد از اینکه بین چانیول و بکهیون برد یدونه محکم تو باسن سمت چپ چان زد.
چان با عصبانیت برگشت و به کای چشم غره رفت
"نزن لعنتی! نزن!! باسن نذاشتی برام تو؛ انقد که تو این چهار روز زدی بهش، تو کل عمرم باسن قشنگم کتک نخورده بود!"
جونگین زبونش رو درآورد و پاش رو عقب کشید.
تو این چند روزی که چیدمان کلاس ها عوض شده بود، هیچوقت ندیده بودن چان با بچه های دیگه رفت و آمدی داشته باشه...
انگار که با هیچ کس دوست نبود...
ولی احتمالا خودش نمی‌خواسته، چون همه برای اینکه با هاش حتی حرف بزنن سر و دست میشکوندن، حالا دختر یا پسر فرقی نداشت.
البته طبیعی هم بود!
آدم جذاب و خوش‌قیاف‌ای مثل اون باید هم طرفدار زیاد داشته باشه.
ولی خب شاید اونقدر مغرور بود که دوست نداشت با کسی صمیمی بشه...
اما نه!
این دلیل خوبی نبود چون چان با بک و کای خوب بود.
اما دوست نداشت بقیه بهش نزدیک شن.
البته شاید چون مجبور بود با اون دوتا هم خوب رفتار میکرد. و گرنه ممکن بود علاقه‌ای نداشته باشه.
اووف اصلا بیخیالش...
صدای بلند و جیغ اون معلم مزخرف رشته افکار جونگین رو پاره کرد.
"جونگین!!! کیم جونگین!!!"
کای سریع بلند شد و ایستاد
"ب...بله خانم؟"
"حواست کجاس؟؟؟ یه ربعه دارم صدات میزنم"
ریز لب هوفی کرد و با بی حوصلگی جواب داد
" ببخشید... الان چیکار کنم؟"
زن کتابش رو روی میز گذاشت و عینکش رو درآورد
"اگه افتخار میدید لطفاً بیاید ولی تخته و این سوال ها رو حل کنید!"
"مثلا اگه بگم افتخار نمیدم تو چه گوهی میخوای بخوری زنیکه؟"
همیشه دوست داشت جواب این زن رو بده اما متاسفانه به نمره انظباطش نیاز داشت.
ولی به خودش قول داد یه روز هر چی حرص خورده رو تلافی کنه!
حتما میکرد... آره...
دستش رو توی جیبش کرد و سمت تخته رفت.
ماژیک رو از لبه تخته برداشت و به سوال ها نگاه کرد
"آخه این کی وقت کرد اینارو درس بده؟؟؟!"
نفسش رو بیرون داد و با اعتماد بنفس خیلی زیادی، دستش رو بالا آورد و شروع کرد به نوشتن هر چرت و پرتی که به ذهنش میومد رو نوشت و رفت عقب.
نگاهی به بک هیون انداخت تا ببینه کارش درست بوده یا نه.
بکهیون لب زد
"ریدی فرزندم."
جونگین لبش رو گزید و هر لحظه منتظر غر غر های معلمش شد.
خانم لی بهش نزدیک شد و کمی صداش رو بالا برد
میری بیرون و وقتی که این مبحث رو خودت خوندی برمی‌گردی تو کلاس.
جونگین برگشت و شروع کرد به ریز لب فحش دادن.
وقتی خواست از کلاس بره بیرون زنگ خورد و همه بلند شدن تا از کلاس خارج بشن.
بکهیون بلند شد و دستش رو دور گردن کای انداخت.
"کارت عالی بود عزیزم"
جونگین با بدخلقی دست بک رو کنار زد
"تو بجای اینکه بشینی اونجا و عین بز به من نگاه کنی باید از اون استعدادت استفاده میکردی و با خودشیرینی اون عجوزه رو منصرف میکردی."
بکهیون چرخی به چشماش داد
"لی از همه‌ی بچه‌ها متنفره و من هم جزو بچه ها حساب میشم، پس هیچ کاری نمی‌تونستم بکنم و اینکه حالا اتفاق خاصی نیافتاده."
جونگین دستش رو توی جیبش کرد و شروع کرد به قدم زدم توی راهرو.
"باشه حالا بیخیال.... راستی برو چان رو صدا کن بیاد که تنها نباشه."
بک با این که خیلی راغب نبود اما خب قبول کرد و رفت تا چان رو راضی کنه که باهاشون بیاد.

⁦⚔️⁩The Condition Of Fight⁦⚔️⁩ |Completed|Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang