Unforgiven

1.7K 383 1K
                                    

سلام:)
نکته اول: این پارت مقدار زیادیش شکنجه هست و اگر خیلی حس میکنید حالتون بد میشه از جایی که اسم اهنگو مینویسم نخونید.
نکته دو: آهنگش مال سریال وایکینگزه و از نظر من خیلی به این مدل پارت ها میخوره، این اهنگ و یه اهنگ دیگه از همین سریال، تم بیشتر پارت های خونی و شکنجه طوره.
نکته سوم و خیلی مهم: لطفا اگر وایکینگز رو ندیدید و قصد دارید ببینید، رو اون ویدیویی که توی کاور گذاشتم(اهنگ) اصلا سر نزنید و توی یوتیوب هم اسمشو سرچ نکنید:| اسمش رو بزنید شیرین هفتاد درصد مهم سریال براتون اسپویل میشه...
(حتی اسمش هم اسپویل داشت که من اسپویلش رو پاک کردم و توی چنل گذاشتم)
خلاصه که از اون روی جین و وحشی گریش لذت ببرید😐😂


---------♡---------


"زود باش تنبل! اینجوری تا شب هم به بازار نمیرسیم! "

این چهارمین دفعه بود که لیام غر میزد و زین بی توجه بهش کارای خودشو انجام میداد.

"زین اگر تا یک دقیقه دیگه آماده نشده باشی تنهایی میرم برای بازرسی! "

زین چشم هاش رو چرخوند و خنجر کوچکشو بعد از یه بار پرت کردن به بالا گرفتنش، زیر لباسش پنهان کرد.

لیام روی صندلی میز کار سلطنتی و بزرگ اتاق زین لم داده بود و نوک خنجرشو روی میز گذاشته بود و با مهارت بالایی می چرخوند.

"سرورم میشه بخاطر دهن خودتونم که شده پنج دقیقه غر نزنید؟"

لیام با حرص نیشخندی زد و ابروهاش رو بالا انداخت.

زین پوفی کشید و پارچه‌ی قهوه ای رنگ رو روی سرش انداخت  بقیش رو روی شونش رها کرد تا زمان خروج از قصر دور صورتش ببنده و شناسایی نشه.

این کار همیشگی لیام و زین بود.

از پنج سال پیش که زین به هجده سالگیش رسیده بود، هر ماه دو تایی با لباس مبدل از قصر خارج میشدن تا به صورت ناشناس بین مردم قدم بزنن و مشکلاتشونو شناسایی کنن.

مردم ردفورت علاقه زیادی به پرنس های جوانشون داشتن و سهم زیادی از رفاهشون رو مدیون اون دو پسر جوون با ایده های هوشمندانشون بودن.

هروقت زین و لیام با هویت اصلیشون و با محافظ ها از قصر خارج میشدن مورد لطف مردم قرار میگرفتن و هرکس به سهم خودش تلاش میکرد تا از پرنس هاش تشکر کنه.

این برای لیام و زین بسیار ارزشمند بود و هر دو از صمیم قلب به مردم سرزمینشون اهمیت میدادن.

"بلند شو دیگه معطل چی هستی؟"

زین خطاب به لیام گفت و فورا پشتشو کرد تا ریزریز خندیدنش به قیافه‌ی شکفته شده‌ی لیام لوش نده.

دلیلشم این بود که امروز با لیام قهر بود و علتش هم این بود که صبح لیام ظرف پر از آبی ریخته بود روش و از خواب بیدارش کرده بود!

• SARIEL •  [Z.M]Where stories live. Discover now