های:)
از بین هزار نفر بینتون هیچکی نگفت ارتباط اسم چپتر قبلی با داستان چیه...
خودم ته این چپتر میگم.
---------♡---------
صدای برخورد شمشیرهای فلزی اما کُند، اون قسمت از ساحل صخره ای رو پر کرده بود و بدن های دو پرنس روی صخرهی مخصوصشون مشغول گشتن دور همدیگه و وارد کردن ضربات محکم به شمشیرهای محکمشون بودن.
"بسه... من خسته... شدم."
لیام بین ضربات سریع و مثل باد زین که درحال دفع کردن بود گفت. زین سریع از تمرکز پایین لیام استفاده کرد، ضربه ای به زیر دستش زد که باعث شد شمشیر از دستش بیوفته و قبل از اینکه لیام بتونه اعتراضی کنه، زین دست لیام رو به پشت پیچید و بدنش رو از پشت به لیام چسبوند.
پرنس کوچکتر در آغوش زین گرفتار شده بود اما تقلایی برای بیرون اومدن نکرد. تک خنده ای کرد و نفس نفس زد.
"تو تقلب کردی!"
زین هم درحالی که زیر گوش لیام تند تند بازدمش رو بیرون میداد خنده ریزی کرد.
"نه عزیزم. تو حواست پرت بود."
لیام بی توجه به مبارزه و موقعیت، بیشتر خودش رو در آغوش زین رها کرد تا استراحت کنه.
زین همونجور که دوتا دست لیام رو با دست راستش پشتش نگه داشته بود و دست چپش رو دور بدنش حلقه کرده بود پرسید:
"شیرین ترین پادشاه آیندهی دنیا خسته شده؟"
لیام عین بچگی هاش سرش رو تکون داد و غر زد. زین خندید و ولش کرد و یک ثانیه بعد هر دو کنار همدیگه روی صخره تیره رنگ دراز کشیده بودن و چشم هاشون به آسمونِ پر پنبه خیره بود.
"لیام؟"
لیام هومی گفت و منتظر موند. زین دست لیام رو گرفت و روی شکم خودش گذاشت و انگشت هاشون رو توی هم قفل کرد.
"اونشب، کنار تخته سنگ ها، زیر هزاران ستاره درخشان، بهت گفتم نگران نباش و از پسش بر میایم."
لیام نگاهش رو از آسمون گرفت و با برگردوندن سرش، به نیم رخ زین خیره شد.
از نظر لیام، زین در هر شرایطی لایق پرستش بود و از این زاویه فقط پرستیدنی تر میشد.
زین آروم ادامه داد:
"ولی من هم میترسم. اونها خیلی زیادن... پدر، مادر، مردم کل سرزمین، حتی پادشاه های هشت قلمرو دیگه هم ممکنه برامون مشکل ایجاد کنن"
لیام خودش رو بیشتر کتار زین کشید و بدن هاشون بیشتر بهم چسبید. نسیم خنک و ملایمی از جانب دریا میوزید و حس خوبی داشت. بوی دریا و صدای امواجش مثل موسیقی ای زیبا عمل میکرد.
आप पढ़ रहे हैं
• SARIEL • [Z.M]
फैनफिक्शन~Completed~ Sariel: -Beloved of God... -Prince/princess of God... ◀هشدار: این داستان شامل توصیف صحنه های جنگ، مرگ و شکنجه هست.▶ ◁این داستان BDSM نیست! Cover by: @ziam_malec