Golden Moon

1.5K 328 1.1K
                                    


به روم نیارید که این آهنگ رو برای همه داستانام معرفی می‌کنم...
جداً خیلی دوستش دارم و به این پارت میاد آخه.

بعلاوه؛
این پارت رو دوست دارم.
حس می‌کنم ورژن عاشق زیام خیلی زیامِ خودمونن و همین‌قدر عن عاشق بودن رو درمیارن-


---------♡---------


صدای برخورد چاقو و چنگال از جنس طلا به بشقاب ها تنها صدایی بود که در سالن غذاخوری قصر می‌پیچید.

بالاخره زین بنا به تجویز تایتوس اجازه پیدا کرده بود فعالیت بدنی داشته باشه، اما نه اونقدر شدید و سخت که بهش آسیب بزنه.

در حد قدم زدن، جابجا شدن در پله ها و اسب سواری در حد قدم زدن آهسته اسب اون هم فقط در مواقع بسیار ضروری و خروج از قصر. فعالیت های سنگین و مبارزه و هرچیز مشابهش فعلا تا دو هفته دیگه ممنوع بود.

لیام از دیروز که از اتاق زین بیرون زد، ازش فرار می‌کرد و دیگه به اتاقش نرفته بود و الان، زمان صرف صبحانه به ناچار مجبور بود باهاش رو در رو بشه.

تمام مدت زین سرش رو پایین انداخته بود و از خجالت احساس آب شدن داشت. خجالت بابت فکرایی که درمورد لیام کرده بود...

لیام هم با حس متقابل کنار زین نشسته بود و سرش رو بالا نمی‌اورد. فقط با سر پایین افتاده و بدون حرف صبحانه اش رو می‌خورد.

الیا با شادی وصف ناپذیری بخاطر کمرنگ شدن رابطه زین و لیامی که جلوش نشسته بودن با اشتها غذاش رو می‌خورد. اینکه دو پرنس جوان به هم‌دیگه نگاه نمی‌کردن براش لذت بخش بود اما هنوز هم نگاه های یواشکی اون دو نفر به‌ همدیگه آزارش می‌داد.

تمام شب قبل، ذهنش درگیر بود. احساس نفرت می‌کرد اما ثانیه ای بعد تمام اون تنفر وجودش، جاش رو به عذاب وجدان و شرمندگی می‌داد و ساعت ها گریه می‌کرد...

اما الان احساس گرسنگی شدیدی داشت و مثل این بود که هرچی می‌خوره سیر نمیشه. برای همین هرچیزی که روی میز بود رو سریعا می‌خورد و این باعث تعجب بقیه افراد دور میز بود.

ملکه با نگرانی نگاهی به شوهرش و بعد شاهدخت کرد و آروم لقمه اش رو قورت داد.

"الیا؟ عزیزم مشکلی برات پیش اومده؟"

الیا با تعجب دست از خوردن کشید و نونش رو پایین داد.

"نه بانو. چه مشکلی باید پیش بیاد؟"

نیم نگاهی به هردو پرنس که اونها هم با تعجب و ابروهای بالا رفته بهش خیره بودن انداخت و لبش رو گاز گرفت. مشکل کجا بود؟

لیسارا شونه اش رو بالا انداخت.

"احساس کردم مشکلی داری. رنگت کمی زرد شده و وضع غذا خوردنت کمی نگرانم کرد."

• SARIEL •  [Z.M]Where stories live. Discover now