Haniel

1.6K 340 1K
                                    

سلام!:)

از اونجایی که پارت های سافت و کیوت دادنِ جین بی طمع نیست، لذا از این پارت ها لذت کافی، وافی و شافی رو ببرید و کمربنداتونو محکم ببندید. ♡

پ.ن: پیدا کردن ارتباط اسم این چپتر با خود داستان هم به عهده شما.


---------♡--------




دوشادوش زین از پله های بی پایان قصر بالا می‌رفت. برای بار سوم توی چند دقیقه اخیر غر زد:

"من خوابم میاد!"

زین با بیچارگی چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید. بخاطر متوقف شدنش، لیام هم بی اختیار ایستاد و خیره شد به پرنس کلافه.

"لیام برای چی اینقدر غر میزنی؟ الان می‌رسیم به اتاق و‌ می‌تونی بخوابی!"

لیام عصبی پوفی کرد و سرش رو تکون داد.

زین دوباره چشم هاش رو چرخوند و دست گرم لیام رو اسیر دست های خودش کرد و دنبال خودش کشید.

نیش لیام تا بناگوش باز شده بود و با ذوق و لبخند، به دست های چفت شدشون نگاه می‌کرد. قرار نبود گرمای دست زین رو با هیچ چیز عوض کنه!

با رسیدنشون به راهرویی که اتاق هردو درش قرار داشت، زین دست لیام رو برخلاف میلش رها کرد تا هرکدوم به اتاق خودشون برن.

"شب بخیر شیرین."

"شب بخیر عسل."

لیام در جواب لبخند زیبای زین، لبخندی تحویلش داد و وقتی زین به سمت اتاقش راه افتاد، پشت سر زین حرکت کرد.

زین با تعجب ایستاد و به لیامی که دنبالش داشت تا اتاق میومد نگاه کرد.

"چیکار می‌کنی لیام؟"

چهره‌ی حق به جانبی مهمون صورت لیام شد و شونش رو بالا انداخت.

"کارِت دارم!"

زین دست به سینه در یک قدمی اتاقش ایستاد و ابروش رو بالا انداخت. جلوی دوتا نگهبان جلوی در اتاقش نمی‌تونست کاری کنه وگرنه به سمت لیام هجوم می‌برد و بینی نرمش رو محکم گاز می‌گرفت‌.

لیام با قیاقه مظلومی ادامه داد:

"توی اتاقت میگم... لطفا!"

پرنس با شک چشم هاش رو باریک کرد و حرکات لیام رو زیر نظر گرفت. ولیعهد تلاش کرد با کمی مظلوم کردن خودش، زودتر زین رو به اتاق ببره چون داشت تحملش رو از دست می‌داد.

با وجود گذشتن دوساعتی از بودنشون در جنگل، هنوز باور نکرده بود!

پس فقط سرش رو پایین انداخت و لب هاش رو با زبونش خیس کرد. متوجه نشد که زین دندون هاش رو بهم فشار داد و از دیدن چهره لیام قلبش بیشتر لرزید.

• SARIEL •  [Z.M]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang