Parallel World

1.5K 330 1.1K
                                    

عجیبه ولی...
پارت آرومه، تازه آهنگم نداریم.

از شعور بالای افراد خانواده سلطنتی لذت ببرید، خانواده ایده‌آل.



---------♡---------




زین با استرس در راهرو قدم میزد و صدای قدم هاش روی مرمر های براق زمین، توی راهرو طنین انداز می‌شد.

لیام به دیوار تکیه زده بود و به سر راهرو نگاه می‌کرد. جایی که وارد قسمت جلویی سرسرای قصر می‌شد و سالن شورا در اون سرسرا قرار داشت.

در طلایی بزرگش حتی از این فاصله هم چشم رو خیره و مجذوب برق بی‌نظیر طلای نابش می‌کرد.

لیام نگاهی به زین مضطرب انداخت و دید که چجوری با دستش پوست لبش رو می‌کَند و زیر لب چیزی رو با خودش زمزمه وار تکرار می‌کرد.

تکیه اش رو از دیوار جدا کرد و با قدم های آروم، خودش رو به پسر مو مشکی رسوند.

"هی هی! من رو نگاه کن!"

زین با گرفته شدن دستش توسط دست لیام ایستاد. نگاه مشوشش رو به لیام داد و لبش رو با زبونش تر کرد.

لیام دست زین رو گرفت و به کناری کشید تا مکالمشون رو نگهبان های توی راهرو نشنون و ستون های بلند مرمرین، اونهارو از گزند نگاه های کنجکاوشون دور کنن.

"استرس نداشته باش عزیز من. مطمئنم پدر با ما کار مهمی درمورد پایک ها داره، نه چیز دیگه!"

زین لب هاش رو بهم فشرد.

"در اینصورت من و تو اولین کسایی بودیم که به این شورا احضار می‌شدیم! نه اینکه همه مقامات به همراه پادشاه و ملکه جلسه داشته باشن و پدر بخواد بعد از اون‌ها مارو ببینه!"

لیام پوفی کشید و ناامیدانه از شکست در آروم کردن زین سرش رو تکون داد. حق با زین بود و این هیچ‌جوره انکار نمی‌شد.

حضور در جلسات نظامی و دفاعی آندرومن یکی از اصولی بود که هر دو شاهزاده از کودکی به خوبی دربارش تعلیم دیده بودن و در تعداد زیادی از جلسات مشابهش شرکت کرده بودن. اما این یکی؟ این خیلی متفاوت بود.

زین سعی کرد اضطرابش رو کنترل کنه و حس منفی اضافه ای به لیام منتقل نکنه. پس نفس عمیقی کشید و لبخندی زد.

"بسیار خب من آرومم. بیا به این فکر کنیم که هرچی شد کنار همیم و مشکلی پیش نمیاد. خوبه؟"

لیام لبخند محوی به زین هدیه کرد و سرش رو بالا و پایین برد.

صدای قدم هایی به راهرو نزدیک شد و بعد هیکل ظریف شاهدخت با لباس مخمل سورمه ای رنگش و تاج ظریف نقره ایش که به خوبی روی موهای تیره و حالت دارش نشسته بود نمایان شد.

• SARIEL •  [Z.M]जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें