Deceit

1.1K 296 544
                                    

اهلاً و سهلاً
(اگر درست گفته باشم-)

این چپتر، یکی از مورد علاقه ترین هامه و اگر هماهنگ با آهنگش بخونید روح اینجانب رو شدیدا شاد می‌کنید.

جاهایی که *** زدم، داره همزمان اتفاق میوفته.
پرش زمانی نیست.


لذت وافی و شافی ببرید


‌‌

---------♡---------


شنل رو دور بدن زین محکمتر کرد و بعد دستش رو دور کمرش انداخت تا مراقب زین خوابالو و خسته اش باشه.

از در میله ای سلول خارج شدن و وارد راهروی تهوع آور زندان شدن.
زین سرش رو روی شونه لیام گذاشته بود تا کمی از کوبش سر و درد شدیدش کم بشه.

با رسیدن به جلوی راه پله زندان، جایی که اون سرباز های احمق ایستاده بودن، زین سرش رو از روی شونه لیام برداشت و تلاش کرد کمی صاف تر بایسته.

سرباز با دیدن زین خارج از سلولش سریع به جلو دوید و مانع از رفتنشون شد.

"صبر کنید سرورم. شما نمی‌تونید زندانی رو از اینجا خارج کنید. این دستور پادشاهه!"

بلافاصله بعد از زدن حرفش، از باز کردن دهنش از ریشه پشیمون شد. سرخ شدن صورت لیام از عصبانیت و نفس نفس های عصبیش رو دید و رنگ از رخش پرید.

"چی نالیدی؟"

سرباز آب دهنش رو قورت داد و دسته شمشیرش رو توی دستش فشرد.

"گ-گفتم نمی‌تونید زندانی رو-"

"کَر نیستم! حرف مفتت رو شنیدم! فقط بهت فرصت دادم تا زندگیت رو نجات بدی که ازش استفاده نکردی."

زین می‌دونست وقتی لیام عصبانی شه از کنترل خارح میشه پس فقط با نیشخند کجی به سربازهایی که از شدت ترس نمی‌دونستن چیکار کنن خیره شده بود و از وحشتشون لذت می‌برد.

درسته که می‌دونست اونها فقط کارشون رو انجام دادن و به دستور پادشاه گوش دادن، اما بدرفتاری کردن باهاش و کتک زدنش اصلا چیری نبود که پادشاه دستور داده باشه.

پس فقط با لذت و‌ خوشی به ترسیدنشون نگاه می‌کرد و از همین الان شکنجشون رو توی ذهنش مرور می‌کرد تا هیچ‌کدوم از مرحله هاش یادش نره.

"اگر تا ده ثانیه دیگه کنار نکشید، قسم می‌خورم همینجا زنده زنده پوستتون رو بکَنم و با دستای خودم، زبونتون رو از توی حلقتون بیرون بکشم!"

سرباز ها زیر چشمی به همدیگه نگاه کردن. هیچکدوم جرئت جلو اومدن نداشتن چون مطمئن بودن لیام هرکاری رو که بگه انجام می‌ده، اونم دقیقا الان که عصبانی بود...

بین مجازات از طرف پادشاه بابت سرپیچی از دستورات و مجازات از طرف ولیعهد باید یکی رو انتخاب می‌کردن. اما وقتی دیدن لیام هر ثانیه بیشتر داره عصبانی می‌شه، بی حرف کنار کشیدن و راه رو برای دو پرنس باز کردن.

• SARIEL •  [Z.M]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora