Retreat

1.2K 286 1K
                                    

های...

خب حرفای مهم که حتما باید بخونید:

۱- تیکه اول پارت تا جایی که دایره زدم زمان جلوتره و بعد کل پارت برمیگرده به روایت قبل. قاطی نکنید.

۲- پارت جنگه. پس مثل روال سابق روی خوندن تمرکز کنید نه کامنت گذاشتن.♡

۳- برا آهنگاش پاره پوره شدم تا چیزایی رو بذارم که فضاسازی خوب باشه اما مثل همیشه میکسشون نکردم که هرکدوم رو خواستید جدا دانلود کنید. لطفا با اونا پارت رو بخونید.



---------♡--------


اشعه های طلایی خورشید لابلای دوده، خاکستر و دود سوختن چوب ها و اجساد گم شده بود.
پیراهن سفید و برفین زمین با لک های ریز و درشت خون کثیف شده بود و حالا اصلا شبیه بالهای سفید الهه ها بنظر نمی‌رسید.

موهای بلند قهوه ایش کثیف و خونی شده بود و زخم روی گونه‌اش و کنار لبش، پوست سفید صورتش رو ترسناک می‌کرد.

خون آدم هایی که کشته بود از فرق سر تا نوک پاش رو پوشونده بود و ازش دیو قرمز رنگی می‌ساخت که با پای زخمی لنگ می‌زد.

چشم های قهوه ایش زیر نور کم جون خورشید دو دو می‌زد و صدای اطرافش مثل پیچیدن صدای بهمن در دل کوهستان، در گوش و مغزش طنین می انداخت و زنگ می‌زد.

تصاویر گنگ و تاری از چند ساعت پیش در نظرش پیدا و بعد به همون سرعت محو شد.



'سرِ قطع شده سرباز جلوی پاش افتاد و فریاد بلند و از ته‌ دلش‌ رو، رو به جسد بی سر و روی زمین افتاده بلند کرد. چرخید و با دیدن تعدادی از پایکی ها شمشیرش رو سپر توی دستش کوبید و با داد به سمتشون حمله ور شد.'

پلکی زد و به اطرافش نگاه کرد... گاری ها مملو‌ از جسد های تکه تکه شده بود و همه جا افراد زخمی و درحال مرگ افتاده بودن.

یکی برای از دست دادن عضو دیگر خانوادش یا دوستش گریه می‌کرد، دیگری موقعی که داشتن دست یا پاش رو قطع می‌کردن از ته حلقش فریاد می‌کشید و‌ برخی ها فقط بی حرکت روی زمین یخ زده دراز کشیده بودن و به آسمون بالا سرشون خیره...
شاید می‌خواستن به خودشون بیان و باور کنن که هنوز زنده موندن.

شمشیر مادرش هنوز در دستش بود و جسم برنده‌ی فلزی و غرقابه‌ی خون، لابلای انگشت های زخمیش می لرزید. نفس سنگینی کشید و دوباره در اتفاقات چند ساعت پیشش شنا کرد:



'برای شمشیری که به سمتش اومد فورا جاخالی داد و بجاش شمشیر خودش رو توی سینه سرباز فرو‌ کرد. مرد آه کوتاهی کشید و نیشخند و دندونای خونی لیام آخرین چیزی بود که قبل از مرگش دید.'

• SARIEL •  [Z.M]Where stories live. Discover now