سلام عزیزاننن.
این پارت مورد علاقه خودم از کلللللل ساریله:)
هرکاری میکنید، لطفا آهنگ این چپترم گوش بدید.
(بله زوریه. آهنگامو همیشه فرو میکنم بهتون!)یه آهنگ دیگم داره که اون برای خوندن با این پارت نیست اما خیلی به این چپتر میخوره.
اسمش رو میگم اگر دوست داشتید گوش بدید.
توی کانالم که جفتشونو میذارم.Never back down - TSFH
---------♡---------
جوری که با غضب، نفرت و عصبانیت به لشکر مقابلش نگاه میکرد واقعا ترسناک بود اما این ترس گریبان شاه لانسلی که طمع و حرص فتح آندرومن کورش کرده بود رو نمیگرفت.
انگشت هاش به سمت شمشیر در غلافش رفت اما لرزش زیادی داشت و میترسید حتی دشمن هم متوجهش بشه.
این بار زین رو کنارش نداشت... خودش بود و خودش و این کمکی به بهتر شدن حالش نمیکرد.
اگر امروز هم شکست میخورد کار آندرومن تموم بود. چشم های قهوه ایش رو دور تا دور خط اول سرباز های دشمن چرخوند اما جز لانسل و پسر احمقش خبری از زین یا ارین نبود.
دندون هاش رو بهم فشرد و به این فکر کرد که چقدر دردناکه تا در سپاه دشمن دنبال زین بگرده.
شمشیرش رو بیرون کشید و اون رو بالا برد. همه از اسب هاشون پیاده شده بودن و هیچ کس نمیدونست توی ذهن ولیعهد چه نقشه ای میگذره که همچین دستوری داده...
پیاده شدن سواره نظام حتی در شرایط عادی هم کار احمقانه ای بود اما مطمئن بودن لیام یه نقشه ای داره و چاره ای جز اطاعت کردن نداشتن.
نفسش رو به بیرون فوت کرد و با حرکت سریع شمشیرش رو پایین آورد. صدای شیپور بین صدای فریاد های سرباز ها و دویدنشون به سمت جلو ادغام شد.
مدتی طول نکشید تا دو لشکر مخالف هم در هم حل بشن و نوای برخورد سپر ها و شمشیر ها به همدیگه لابلای صدای بال زدن الهه مرگ بپیچه.
پای لیام درد میکرد و دویدن و جنگیدن براش طاقت فرسا بود اما حتی اگر میمرد هم نمیذاشت در این جنگ هم شکست بخورن. با تمام قدرتش دست هاش رو تکون میداد و از شدت خشم بدنش میلرزید.
سربازی جلوی راهش سبز شد. ولیعهد شمشیرش رو بالا برد و به شمشیر مرد کوبید و از شدت سنگین بودن ضربش، شمشیر سرباز پایکی از دستش افتاد.
مرد ترسیده چشم هاش گشاد شد و به زبان خودش کلمه لطفا رو تکرار میکرد تا لیام از جونش بگذره. لیام متوجه شده بود مرد چه درخواستی داره اما کوچکترین اهمیتی نداد.
![](https://img.wattpad.com/cover/277680965-288-k423996.jpg)
YOU ARE READING
• SARIEL • [Z.M]
Fanfiction~Completed~ Sariel: -Beloved of God... -Prince/princess of God... ◀هشدار: این داستان شامل توصیف صحنه های جنگ، مرگ و شکنجه هست.▶ ◁این داستان BDSM نیست! Cover by: @ziam_malec