Princess of God

1.1K 281 688
                                    

سلام و شب بخیر به نو گلای توی خونه.

بچه ها جون:)
این مهم ترین پارت ساریله.
تاکید روی کلمه مهم است.

عجیبه ولی، مهم ترین چپتر ساریل آهنگ نداره.🙂

*کاور رو هم رازان برام فرستاده بود، میتونید جرش بدید.✨*

---------♡---------


دسته طلاکاری شده چنگال رو توی دستش فشرد و دندون هاش رو بهم چفت کرد تا صدایی از بین لب هاش به گوش بقیه افراد دور میز نرسه.

زیر چشمی به افراد دور میز نگاه کرد و تنها چیزی که دید، آرامششون موقع غذا خوردن بود.

زین شدیدا مشغول کلنجار رفتن با گوشت داخل بشقابش بود و تلاش می‌کرد ببرتش؛ لیام با آرامش نونش رو می‌خورد و کلی زیتون برای خودش برداشته بود و کاملا از کاری که کرده بود راضی بنظر می‌رسید.

ملکه با بی میلی و اشتهای کور شده‌ی همیشگی در این مدتش، با هویج داخل بشقابش بازی می‌کرد و بنظر نمی‌اومد که چیزی از بشقاب پُر جلوش خورده یا لب زده باشه و این وسط الیا بود که با پیشونی عرق کرده از درد، دستش رو به رونش می‌فشرد تا صداش در نیاد.

دو هفته ای می‌شد که دیگه پادشاهی نبود تا باهاشون سر میز غذا بنشینه و غذا بخوره و افراد دور میز، کم کم درحال عادت کردن به این قضیه بودن...

شاهدخت به این درد های اخیرش عادت داشت و کشیدگی شکمش رو حس می‌کرد اما هم تایتوس هم لیسارا مطمئنش کرده بودن که این اتفاق طبیعیه و اصلا نباید نگران باشه، برای همین هم الان تلاش می‌کرد بقیه رو نگران نکنه.

زین پارچ شراب رو برداشت تا برای خودش داخل جامش بریزه ولی لیام سریع جامش‌ رو جلو اورد و لبخند معصومانه ای زد تا دل زین به رحم بیاد و جام اون رو هم پر کنه.

زین با لبخند چشم هاش رو چرخوند و پارچ طلایی رو به جام نقره‌ی لیام نزدیک کرد اما قبل از این که رود قرمز رنگ مایع داخلش روان شه، الیا هیس بلندی کشید و دستش رو روی شکمش گذاشت.

همه نگاه هاشون روی الیا متمرکز شد و ملکه به محض دیدن قیافه رنک پریده و صورت عرق کرده دختر چنگال از دستش رها شد.

"الیا؟ عزیزم حالت خوبه؟"

دختر حوان بیشتر از این نتونست دردش و لگد هایی که بچه به همه جای شکمش می‌زد رو تحمل کنه و بغضش با صدای بلندی ترکید.

لیسارا فورا از جاش پرید و با هول جلوی الیا زانو زد. دو پسر بزرگتر ترسیده و متعجب از جاشون بلند شده بودن و به خواهرشون حین درد کشیدن نگاه می‌کردن.

"درد داره، خیلی درد داره."

نفس نفس هاش ترس ملکه رو بیشتر می‌کرد. زن سریعا رو به خدمتکار ها کرد و سرشون فریاد کشید:

• SARIEL •  [Z.M]Where stories live. Discover now