"کوکجین کنار هم خوابیدن!؟"

1.5K 299 422
                                    

نیمه شب بود و شهر خاموش.
همه‌ی کسایی که توی خونه‌ی جونگکوک حضور داشتن در خواب ناز به سر می‌بردن.
البته همه بجز یک نفر!

سوکجین درحالی که قطره‌های درشت عرق پوست رنگ پریده‌اش رو مزین کرده بود زیرلب هذیون می‌گفت و توی خواب وول می‌خورد.

شوکی که با پرت شدنش توی دره و تا یک قدمی مرگ رفتن تجربه کرده بود، باعث شده بود کابوس‌هاش شدیدتر و واقعی‌تر بشن.

جونگکوک توی اتاقش بود که بیدار شد. خواست از توی پارچ کمی آب بریزه اما آخرین قطراتش رو قبل از خواب نوشیده بود.

فحشی زیرلب داد و بی‌حوصله بلند شد تا بره از تو آشپزخونه آب برداره.

پتو رو کنار زد و پاهای لختش رو روی زمین گذاشت.

طبق معمول دمپایی پاش نکرد و درحالی که با یک دست شکم لختش رو می‌خاروند وارد آشپزخونه شد.

وقتی لیوان خالی رو داخل سینک گذاشت، صدای ناله‌های ضعیف و کیتن گونه‌ای توجهش رو جلب کرد.

گیج و منگ بود اما ناله‌ها از اتاق سوکجین میومدن و نمی‌تونست نادیده‌شون بگیره.

دستی به موهای شلخته‌ش کشید و یکم چشم‌هاش رو مالید.

در اتاق باز بود و برای همین صدا ازش عبور می‌کرد.

با بی‌خیالی وارد شد و به جسم کوچیکی که لای پتو پیچیده شده بود و مشخصا داشت خواب بد می‌دید نگاه کرد.

اون لحظه تو مودِ "هیچی از دنیا نمی‌فهمم پس فقط کله‌مو می‌خارونم" بود و با گیجی به دونسنگش نگاه می‌کرد.

باید می‌رفت و تکونش می‌داد؟
بعدش چی؟
بیدارش می‌کرد؟

آه چه کاریه. از اول باید همین کار رو می‌کرد دیگه.

یه زانوش رو روی تخت گذاشت و روی جین خم شد تا شونه‌ش رو تکون بده. اما همون لحظه جین چرخید و پتو رو با خودش کشید. اینکار تعادلش رو بهم ریخت و باعث شد جونگکوک با اون هیکل و هیبت روی همستر ظریف و کوچولو بیفته‌.

از اونجایی که آقای جئون هنوز لود نشده بودن، پس فقط عین پسرایی که صندلی اول کلاس می‌شینن و ادای زرنگا رو در میارن، چند بار پلک زد و به صورت غرق خواب جین نگاه کرد.

یا مریم مقدس..
چه مرگش شده بود؟
چرا دقیقا الان و تو همین لحظه، باید لب‌های سوکجین سرخ‌تر از همیشه جلوه می‌کردن؟

خواست یه سیلی به صورتش بزنه که گیجی از سرش بپره اما حواسش پرت چیز دیگه‌ای شد.

جین لب‌های پف کرده‌ی سرخش رو، عین گیلاسی که برای تزئین روی خامه‌ی کیک میذارن، تکون داد و باعث شد کوک آب دهنش رو صدادار قورت بده.

نه، واقعا سیلی واجب شده بود.
امشب دفعه‌ی دومی بود که به چهره‌ی سوکجین نگاه می‌کرد.
البته اگه می‌خواست صادق باشه باید بجای فعل ٬نگاه کردن٬ واژه‌ی ٬محو شدن٬ رو بکار می‌برد.

MR. X AND I || KOOKJINWhere stories live. Discover now