"نمی‌خوابم"

563 143 55
                                    

وقتی لب‌های خیس از اشکش روی لب‌های جونگکوک قرار گرفتن،
چشم‌هاش بسته شدن،
غرق شد،
توی رویاهایی که با پسر خوابیده تصور کرده بود،

اما..
باز شدن،
چشم‌های کسی که توی رویاهاش بودن..

وقتی دست‌های جونگکوک از زیر ملحفه در اومدن و صورتش رو قاب گرفتن انگار برق بهش وصل شد. چشم‌هاش باز شدن و نزدیک بود از حال بره که تهیونگ با خنده از پشت گرفتش.

جونگکوک با خنده‌ی خرگوشی، خوشحال از زیر ملحفه‌ی بد بوی بیمارستان دراومد و از روی تخت بلند شد.

سوکجین به قدری شوکه بود که نه می‌تونست حرف بزنه،
و نه حتی نفس بکشه.

جونگکوک دستش رو داخل جیب پشتش برد و بعد جلوش زانو زد.

_ نمی‌دونم چقدر باید آدم دیوونه باشه که اینکارو بکنه سوکجین. شاید بهتره بگم احمق باشه؛ اما، من هیچ راه بهتری بلد نبودم. تو دقیقا همون کسی هستی که اینطوری دیوونم می‌کنه. از موقعی که یادم میاد توی زندگیم حضور داشتی اما از یه جایی به بعد می‌خواستم توی آینده هم باهم باشیم. معذرت می‌خوام اگه تا مرز سکته بردمت، و بهت اطمینان می‌دم قبل این شوخی مسخره با دکترت مشورت کردم و اون گفت که این بهت آسیب نمی‌زنه. هیچ ایده‌ای نداری که چقدر دوستت دارم. از تولد سیزده سالگیت که بهم اعتراف کردی عاشقمی یه چیزی توی دلم تکون خورد. زمین به لرزه دراومد وقتی فهمیدم تویی که همه‌ش با برادرمی الان اومدی به من اعتراف کردی، و همونجا بود که می‌خواستم بغلت کنم و بگم منم عاشقتم. من خیلی وقت بود که عاشقت بودم. هرچند که دنیام رو زیر و رو کردی اما وقتی فهمیدم اونجا می‌خواستی به جونگمین اعتراف کنی قلبم شکست. هیچوقت اینو به مین نگفتم چون همونجا به خودم یه قولی دادم. من تو رو می‌خواستم و فقط هم برای خودم می‌خواستمت. برای همین به خودم قول دادم چیزی که مال منه رو به دست بیارم. درسته که الان من تو رو مال خودم کردم سوکجین، اما می‌خوام این اجازه رو بهم بدی که روی کاغذ هم برای من باشی. تمام و کمال. و حالا، با تمام احساسم، احساسمون، چیزی که باهم داریم، ازت می‌پرسم..با من ازدواج می‌کنی؟

حالا نوبت همستر بود،
که به جونگکوک نگاه کنه،
و دوباره از حال بره..

<><><><><><><><><>

جونگکوک کارتون شیرموز رو روی نایت استند کنار تخت سوکجین گذاشت و دست‌هاش رو توی جیبش برد.

_ هنوزم نمی‌خوای باهام حرف بزنی؟

سوکجین بدون اینکه جواب بده پتو رو بالا کشید و کاملا زیرش قایم شد.

چهار روز از اتفاق بیمارستان می‌گذشت اما سوکجین کسی نبود که به این راحتی همچین شوخی مسخره و بزرگی رو ببخشه.

MR. X AND I || KOOKJINWhere stories live. Discover now