MR. X AND I || KOOKJIN

"من دهنی تو رو نمی‌خورم"

گایز توجه کنید که «اواَاَاَ» صدای گریه‌ی بچه‌ست.😂با عجیب غریب بودنش کنار بیاین...من فقط معادل فارسی رو در برابر اصطلاح انگلیسیش استفاده کردم.

<><><><><><><><><>

× اواَاَاَاَاَاَاَاَاَ..

جونگکوک با استرس دختر بچه رو تو بغلش تکون داد. فقط دو دقیقه بود که سوکجین برای عوض کردن سرهمی یونیکورنش بچه رو به اون سپرده بود و الان صدای گریه‌اش تا ده تا خونه اون‌ورتر هم می‌رفت.

_ جـــــیــــــــــــن!! کدوم گوری موندییییی بیاااا دیگههههه!!

هنوز فریادش تموم نشده بود که همستر با حوله‌ی توی دستش ظاهر شد. اون تیکه پارچه دیگه از کجا اومده بود؟

جین حوله رو روی مبل انداخت و به سمت جونگکوک اومد. میشل کوچولو هنوز در حال گریه کردن بود و اون هیچ ایده‌ای نداشت که چی باعث ناراحتیش شده.

+ بدش به من هیونگ

جونگکوک از خدا خواسته دخترک رو تو بغل دونسنگش انداخت و دست‌هاش رو با حالتی که انگار می‌خواد تمیزشون کنه به پاش کشید.

_ اوففف..این دیگه چه دردسریه؟

سوکجین دخترک رو تو بغلش گرفت و سرش رو به سینه‌ش تکیه داد. قدم‌های آروم برداشت و پشت کمرش رو خیلی ملایم نوازش کرد.

+ هیششش..آروم باش کوچولو..من اینجام..

جونگکوک با انزجار به مهارت خدادادی پسر کوچکتر نگاه کرد.

_ از بچه‌ها متنفرم!!

مو قهوه‌ای سرش رو به طرف پسر بزرگتر چرخوند و با لحن هشدار دهنده‌ای لب زد:

+ هیونگ!!

_ چیه؟

+ صداتو میشنوه..باهاش مهربون باش..

مو مشکی خودش رو روی مبل انداخت و دست به سینه شد. چرا باید با موجود پر سروصدایی که مدام گریه می‌کرد و روی اعصابش راه می‌رفت مهربون می‌بود؟

_ به بزرگترت نگو چیکار کنـ-

جونگکوک ساکت شد و با بهت به بچه‌‌ی نه ماهه‌ای که سعی می‌کرد لباس جین رو بالا بزنه نگاه کرد.

چییییی!؟

اون بچه سعی داشت سینه‌ی جینو بخوره؟؟؟؟

_ اون هیولارو از خودت دوررر کننننن

با داد جونگکوک هم جین و هم میشل هر دو از جا پریدن. دختر کوچولو بیشتر از قبل ترسید و این دفعه با تمام وجود شروع کرد به گریه کردن و فریاد کشیدن. صدایی که از حنجره‌اش خارج می‌شد با صدای مته‌ای که زمین رو سوراخ می‌کرد هیچ فرقی نداشت.

+ تروخدا داد نزننن هیونگگگگ

جین با بیچارگی گفت و باز هم دخترک رو تکون داد. دقیقا همین الان و با بدبختی‌ ساکتش کرده بود و جونگکوک با یک فریاد همه چیز رو به باد داد!