Song : Every Thing I Wanted by Billie Eilish
***
یک هفته کامل تلاش کردم تا اجازه بدن به اردو برم، دو بار قبول کرده بودن و بعد زیر حرفشون زده بودن و تمام امیدم رو از دست داده بودم تا بالاخره بعد از کلی جنگ و دعوا و تلاش های بی وقفه بنده، موفق شدم راضیشون کنم. از هری هم خبر داشتم که تا روز آخر، هنوز بهش اجازه نداده بودن و درنهایت هری با یادآوری این که نوآه، برادرش، تو یک شهر دیگه به دانشگاه میره، قانعشون کرده بود.
روز قبل از اردو به خونه خاله رفتم تا با هم خوشحالی کنیم و هماهنگ کنیم که چه وسایلی ببریم و چه کارهایی رو انجام بدیم. هری گفت که زین بیشتر از قبل بهش اهمیت میده اما وقتی ازش پرسیدم که هری چیزی بهش گفته یا نه، گفت نگفته؛ ولی خب هری همیشه با حرکات بدن و ضایع بازی هاش همه چیز رو با زبون بی زبونی میگفت و اصلا نیازی هم به لو دادن نبود.
"یه هفتهست که با بابام حرف نزدم." موقع تا کردن تیشرت هری گفتم.
"یه هفته؟ چی شده باز؟" نشست لبه تختش.
"گیردادنهای همیشگی و چرتش. چیز جدیدی نیست." سرم رو تکون دادم. باید به هری میگفتم وگرنه میترکیدم.
"پس داری ازش خلاص میشی، یه جورهایی. این کارهاشون تمومی نداره." خودش هم مثل من بود.
"این سه روز حداقل نمیخوام باهاشون سر و کله بزنم، واسه چیز های معمولی دروغ بگم و بهونه جور کنم و اون نگاههای مسخرشون که انگار ادم فضایی دیدن رو تحمل کنم." خودم به اوضاع خودم خندهام گرفته بود.
اون شب تا صبح با هم چت کردیم و درمورد کار هایی که قراره تو اردو بکنیم، برنامهریزی. جلوجلو ذوق همه چیز رو کردیم. نمیتونستم صبر کنم تا از خونه بزنم بیرون.بالاخره وقتش رسید.
"پیش ما مینشینید؟" هری که ته اتوبوس پیش زین نشسته بود، به سمت من و لیام که داشتیم تصمیم میگرفتیم کجا بنشینیم، گفت.
آخ که چقدر دلم میخواست کل صورت خوشگل زین، نه یعنی صورت بیریختش رو بیارم پایین تا اون مدلی با پسرخالهام لاس نزنه وقتی که دوست دختر داره، اما به جای عملی کردن افکار کثیفم، فقط لبخندی زدم و کنارشون نشستم.
"حواست هست داری چی کار میکنی؟" زیرلب گفتم. "هست." زمزمه کرد و دوباره برگشت سمت زین و تا موقع رسیدنمون با هم زر زر کردن؛ و از اون جایی که من اصلا و ابدا یه پسر بی ادب و پر رو نیستم، فقط به نشونه 'صداتون خیلی شتیه' هندزفریم رو گذاشتم تو گوشم.درخت های چنار دور تا دور محوطه رو فرا گرفته بود، صدای پرنده هایی که اسمشون رو نمیدونم، و نسیم خنک پاییزی ای که خیلی به گرمای سگی تابستون ترجیحش میدادم؛ همگی آرامشبخش بودن تا وقتی که هری نعره زد، اوه نه! درواقع فریاد کشید، این مودبانه تره. "بیا کمک کن چادر بزنیممم."
بیخیال! من تو این کار افتضاحم و واقعا دلم نمیخواد جلوی همه گند بزنم؛ پس خیلی سوسکی راهم رو به سمت درختها کج کردم. حالا میتونم صدای آب رو هم بشنوم؛ جوی باریکی از کنار ردیفی از درختهای بید مجنون میگذشت و تلالو نور خورشید مضخرف درون آب، کمی تا حدودی قشنگ بود. هر چی بود، حداقل بهتر از چادر زدن بود.
به درخت تکیه کردم و پام رو کردم تو آب، و آره که تا مغز استخوانم یخ بست، ولی کی اهمیت میده؟
دستی به پشت کلهام خورد. "در رفتی. فکر کردی ندیدمت؟" هری به من ملحق شد، کنارم نشست و پاش رو کرد تو آب. "حقته که خیست کنم."
"نه هری. نکن، حوصلهاش رو ندارم."
"از چیزی ناراحتی؟"
"آره از تو. مگه نگفتی زین مثلا دوست دختر داره؟ پس چرا باهاش اینجوری میکنی؟ چرا اون اینجوری میکنه؟ آره لابد دو تا دو تا میخواد، ها؟ کم نباشه یه وقت! میخواین منم بیام؟" پاهام رو تو آب تکون دادم.
"میشه این اردو رو با مامان بازیهات کوفتم نکنی؟ به اندازه کافی از دستشون خسته هستم. لطفا لویی... من، خب چه طوری بگم؟ یه جورایی خوشم میآد وقتی که بهم بیشتر از یه دوست اهمیت میده." سرش رو انداخت پایین.
"برات مهم نیست که به یکی دیگه احساساتش رو ابراز میکنه؟ کی اینقدر حقیر شدی هری؟" لعنتی! این چی بود گفتم؟ عجب گندی زدم. دستمو کوبیدم رو دهنم.
بهم نگاه کرد؛ اشک تو چشمهاش جمع شده بود. "من دوستش دارم، کافیه؟ همین رو میخواستی بشنوی؟ آره. حالا اگه قراره حقیر باشم، یه آدم بدبخت و تشنه محبت باشم، بزار باشم؛ واسم مهم نیست." صداش میلرزید.
این چه حرفی بود که زده بودم؟ چهجوری باید از دلش دربیارم؟
بغضش رو تو گلوش خفه کرده بود. صورتش قرمز شده بود و درهمشکسته. این هری یک ماه پیش نیست، امکان نداره.
"من منظور بدی-"
"آره میدونم! تو هیچ وقت منظور بدی نداری ولی همیشه آدم رو میرنجونی. حرفهات رو میزنی و بعد یا عذرخواهی میکنی و یا مثل الان، اینقدر حق به جانبی که حتی حاضر نیستی یه ببخشید ساده رو به زبون بیاری!"
"ببخشید."
"اوه آره این الان همه چیز رو حل میکنه، ممنون." زیر لب گفت و روش رو ازم گرفت.
نفس عمیقی کشید. سکوت کرد. چندین دقیقه بدون حتی یک کلمه حرف، کنار هم نشسته بودیم. این اتفاق صدسالی یک بار میافتاد و این بد بود، خیلی خیلی بد.
پس زین رو دوست داشت؛ کارت سخت شد هری.
YOU ARE READING
Unhealed [L.S] by Rain (Completed)
Fanfiction'پرندهی قلب بیتابم تا ابد و یک روز زندانی در قفس حرفهای دیگران خواهد ماند. در انتظار آزادی لمس دستانت، درست مقابل چشمان این مردم خواهد پوسید. و آنها خاموش میمانند، خاکستر شدن این عشق پررنج را تماشا میکنند و از کنار آن به سادگی میگذرند؛ چرا که...