34 - Unhealed

83 10 25
                                    

Songs:
1. Two Of Us by Louis Tomlinson
2. Ba Bahar Bia by Shervin
آهنگ شروین رو می‌تونید از چنل تلگرامم دانلودش کنید، حتما گوشش کنید :>

***

[حتی با عمیق‌ترین گریه نمی‌توانم غلظت این بغض جامانده از تو را به جاده‌ی مه‌آلود پشت این شعر بپیچم و خالی نمی‌شوم، من از تو خالی نمی‌شوم، حتی با عمیق‌ترین گریه.]

هرجایی از دانکستر که پام رو می‌گذاشتم یک خاطره جلوی چشمم ظاهر می‌شد. زودتر از چیزی که فکرش رو می‌کردم به لندن برگشتم چون باید کاری رو انجام می‌دادم که این بار سنگین غم رو از روی دوشم برداره. هری همیشه آزادیش رو می‌خواست، حالا هم من می‌خوام کاری بکنم که یکم احساس بهتری داشته باشه.
حالا دیگه ایده فیلم اولم رو داشتم. قرار بود با نایل نویسندگی وکارگردانیش رو انجام بدیم، ولی بیشتر خودم تو کارها نقش داشتم‌. سه ماه و نیم نوشتنش طول کشید.
همه کارهاش تا چندین هفته بعدش هماهنگ شده بود. صبح تا شب و گاهی شب تا صبح می‌رفتیم سر ست فیلمبرداری و برمی‌گشتیم خونه. نمی‌تونستم صبر کنم تا این پروژه تموم بشه‌.
هر روز که می‌گذشت حس می‌کردم بیشتر دارم به زندگی عادی برمی‌گردم، حس می‌کردم که هری داره بهم افتخار می‌کنه که این جرعت رو به خودم دادم که فیلمی از خودمون بسازم.
تنها تفاوتش با واقعیت، اسم‌ها و نسبت خانوادگیمون بود‌. تک تک اتفاقاتی که بینمون افتاده بود رو داشتم بازسازی می‌کردم.
سر فیلم‌برداری هر سکانس، حس می‌کردم که تاریخ داره جلوی چشمم تکرار می‌شه، داشتم فیلم زندگی خودم و هری رو از زاویه دیگه ای می‌دیدم.
طولانی بود. سخت بود. خیلی جاها خواستم بیخیال همه چیز بشم چون واسم دردناک بود دیدن زندگی ای که از دست داده بودمش؛ ولی به خاطر هری ادامه دادم. به خاطر عشقی که هنوز به اندازه همون روزهای اول باهم بودنمون تو قلبم حسش می‌کردم ادامه دادم. انگار که هر لحظه بیشتر از قبل عاشق هری می‌شدم، انگار که هنوز تو قلبم زنده بود و کنارم بود.
هری و لویی واقعی، تبدیل شدن به هنری و لوییس. پسرخاله‌ها، تبدیل شدن به دوست‌های صمیمی. تجربه شیرینی بود. خوبیش حضور نایل درکنارم بود، چون نایل همیشه درمورد همه چیز رابطه من و هری خبر داشت و می‌تونست خیلی کمکم بکنه.
بعد از یک سال و نیم، همه چیز آماده بود‌. درگیر کارهای تبلیغاتی برای فیلم بودیم چون دلم می‌خواست همه چیز به بهترین نحو ممکن انجام بشه. دلم می‌خواست این فیلم، اولین و بهترین فیلمم باشه.
امروز اکران خصوصی فیلم بود. علاوه بر افراد مهمی که قرار بود برای اکران بیان، لیام، رینا، جینی، کارا، زین، دلایلا، همه و همه رو دعوت کرده بودیم. بیخیال خانواده‌ام شده بودم. روزی که این فیلم رو ببینن قراره متوجه همه چیز بشن و من دیگه نمی‌خوام ببینمشون. درسته که دلم برای الی و فیزی خیلی تنگ شده، ولی دیگه بعد از فوت هری به دانکستر نرفتم. به همین خاطر هم دیگه نتونستم به مزار هری سر بزنم.
اکران خصوصی خیلی خوب پیش رفت. دو هفته بعد تیزر رو پخش کردیم و بازخورد خوبی داشت.
همه چیز آماده بود که روز دومین سالگرد هری، فیلم اکران عمومی بشه. استرس داشتم، می‌ترسیدم و وحشت‌زده بودم که نکنه مثل پروژه‌های دانشگاهی ای که خراب کردم، این هم بد شده باشه. با این که می‌دیدم نظر کسایی که برای اکران خصوصی اومده بودن چه قدر مثبت بوده ولی این ترس تو وجودم ریشه کرده بود و همه‌اش هم به خاطر پدر و مادرم بود. هنوز روزی که اون شکلی تحقیرم کردن رو یادم نرفته و نخواهد رفت.
یک روز مونده بود به سالگرد هری و اکران فیلم‌. رفتم دانکستر ولی نمی‌خواستم به خونه برم. فقط می‌خواستم کمی با هری وقت بگذرونم و پیشش باشم.
نشستم کنار قبرش. گل‌ها رو روی قبرش گذاشتم. دو سال از روزی که رفته می‌گذره ولی هنوز نتونستم باور کنم که نیست.
"سلام."
بین جمله‌هام مکث می‌کردم، جواب دادنش رو تصور می‌کردم.
"به قولم عمل کردم. من اینجام هری. من اینجا ایستادم، جایی که قراره هردومون رو آزاد کنم. جایی که فقط چندین ساعت با سبک‌بال شدن فاصله دارم."
دستم رو روی قبرش و اسمش کشیدم. "دلم واست تنگ شده، اما همیشه به این فکر می‌کنم که دارم خوشحالت می‌کنم، دارم کاری رو انجام می‌دم که تو بهم افتخار بکنی. می‌دونم که حواست بهم هست. می‌دونم که هر روز و هر ساعت زندگی من رو بعد از رفتنت تماشا کردی. می‌دونم که حال بدم رو دیدی. تو هم دلتنگم شدی، مگه نه؟"
اشک می‌ریختم و لبخند می‌زدم، حس رهایی بعد از دو سال تحمل غم خیلی عجیب بود. "هری ما خیلی چیزهای قشنگ و شیرینی رو داشتیم. این رو وقتی متوجه شدم که داشتم بازیِ بازیگر‌هایی که تو نقش من و تو بودن رو نگاه می‌کردم. ما خیلی کنار هم زیبا بودیم. کاش بودی."
شبیه دیوونه‌ها شده بودم.
"شیرین ترین تجربه ای بود که می‌تونستم داشته باشم. هیچ‌وقت از هیچ چیزش پشیمون نیستم. یه وقت فکر نکنی که فراموشت می‌کنم و بیخیالت میشم‌ ها!"
"فکر می‌کنی اسم فیلم رو چی گذاشتم؟"
"اسمش رو گذاشتم Unhealed. چون من و تو درمان نشدیم، خوب نشدیم، هیچ‌وقت چیزی نشدیم که اون‌ها ازمون خواستن که بشیم."
"ما کله‌شق بودیم. یادته اون اوایل که رو زین کراش زده بودی فکر می‌کردی مریضی، گناهکاری و باید درمان بشی؟"
دستم رو روی کل قبرش کشیدم. انگار که داشتم به خود هری دست می‌زدم.
"واسه همین این اسم رو انتخاب کردم، چون ما هرگز خوب نخواهیم شد. ¹ "

با هری خداحافظی کردم و برگشتم لندن. همه چیز آماده بود. با نایل و زین به سالن سینما رفتیم تا تو اولین سانس، فیلم رو تماشا کنیم. در طول فیلم تا جایی که می‌تونستم اشک ریختم. صدای فین‌فین کسایی که تو سالن بودن رو هم می‌تونستم بشنوم. همه چیز رو به تصویر کشیده بودم، از اردوی مدرسه گرفته تا آهنگ های The Neighborhood، دوست‌دختر الکی، مسافت لعنتی بینمون، خیانت، بیماری و مرگ. همه چیز سر جاش بود.
باهاش خندیدم و گریه کردم. وقتی تیتراژ پایانی بالا اومد، احساس سبکی می‌کردم. حس می‌کردم دیگه هیچ باری روی دوشم سنگینی نمی‌کنه. نفسی راحت کشیدم و با زین و نایل از سالن بیرون رفتیم. مصاحبه کردیم، با یکسری‌ها عکس گرفتیم و برگشتیم. من سال‌ها تو خونه ای که قرار بود با هری تقسیمش بکنم تنها زندگی می‌کردم.
فیزی بهم زنگ زد و گفت رفتن تو سینما و فیلم رو دیدن. کلی ازم تعریف کرد.
"من می‌دونم که هری خوشحاله. کاش الان بود و این‌ عشقی که بهش داری رو می‌دید." فیزی پشت تلفن گفت و آهی کشید.
"ولی نیست. اما می‌دونم همه چیز رو الانش هم دیده." پوست لبم رو کندم.
صدای فیزی همزمان هم شاد بود و هم ترسیده‌. "بهت افتخار می‌کنم که قوی موندی با همه این شرایط و این سختی‌هایی که کشیدی. لایق چیزی هستی که الان داری و می‌دونم که قراره موفقیت‌های بیشتری رو تو این سال‌ها به دست بیاری. از همون روزی که فیلم کوتاهت رو دیدم این رو می‌دونستم، لویی."
خوشحالم که فیزی با این طرز فکر درست داره وارد جامعه می‌شه و مثل مامان و بابا افکار پوسیده نداره.
"ممنون از حمایتت، اف. تو همیشه پشتم بودی‌."
"من می‌دونم که قراره بابا سعی کنه ارتباط ما رو قطع بکنه، ولی من اجازه نمی‌دم. هردوشون خیلی عصبانی بودن وقتی از سالن اومدیم بیرون. اگه بهت چیزی گفتن، ناراحت نشو. باشه؟"
"باشه. قول می‌دم. ممنونم برای همه چیز."

بعد فیزی، بابام بهم زنگ زد. می‌دونستم قراره بهم چی بگه. فقط دیگه دلم نمی‌خواست هیچ‌وقت صداش رو بشنوم.
"سلام؟"
"متاسفم واسه خودم که پسری مثل تو دارم! تو دیگه پسرم نیستی. دیگه نمی‌شناسمت."
قهقهه زدم. شنیدن این حرف‌ها برام لذت‌بخش بود. "وای واقعا؟ خیلی ناراحت شدم!" ادای گریه کردن رو درآوردم. بعدش لحنم رو جدی کردم‌. "نمی‌خوام باشم. هیچ‌وقت هم نمی‌خواستم پسر آدمی مثل تو باشم. فکر کردی خیلی علاقه‌مندم که بابا صدات بکنم؟ نه. من از این متنفرم. الان هم تو بهترین و آزادترین حالت ممکنم هستم. شما هم که فعلا با خریدن بلیط فیلمم جیبم رو پر کردین!"
تماس رو قطع کرد. بلند خندیدم و گوشیم رو پرت کردم رو تخت. اون روز غذای مورد علاقه‌ام رو درست کردم، خونه رو بعد مدت‌ها مرتب کردم و به خودم هم رسیدم. شب، وقتی که به تختم رفتم تا بخوابم، قبل خواب پی وی هری رو باز کردم.

Lou:
اکران شد! بالاخره به همه گفتم که ما چی بودیم و چی داشتیم. به همه نشون دادم که چه عاشق و معشوق خوبی برای هم بودیم.

-پایان-

1. We'll never get healed

Unhealed [L.S] by Rain (Completed)Where stories live. Discover now