21 - The Tension

56 15 12
                                    

این پارت اسمات داره، واستون اول و آخرش رو از ❗این‌ها گذاشتم که اگر نخواستید ردش کنید.

Song : TIO by Zayn

***

بیشتر از یک هفته از روزی که به هری پریدم می‌گذره و دوباره مدرسه داریم و این یعنی دوباره دارم هری رو می‌بینم. دو روز اول اینجوری گذشت که من همیشه از هرجایی که هری بود دور می‌موندم و اگر جایی می‌دیدمش، سریع نگاهم رو ازش می‌گرفتم. این دوری واسم سخت بود ولی باعث شد متوجه بشم که چه قدر دلم براش تنگ شده و چه قدر حاضرم تمام اون ریسک‌ها رو بپذیرم که باهاش بمونم.
عصر وقتی به خونه رسیدم مستقیم رفتم تو اتاقم تا بخوابم. تازه بعد از نیم ساعت تلاش داشت خوابم می‌برد که با صدای کمک خواستن و جیغ بیدار شدم. نفهمیدم چجوری رفتم پایین و به بابا زنگ زدم که مامان رو ببریم بیمارستان. کیسه آبش پاره شده بود و از درد می‌نالید و من کاری از دستم برنمی‌اومد که انجام بدم و فقط بهش می‌گفتم که منظم نفس بکشه و آروم باشه ولی فایده ای نداشت. بابا که رسید با بیشترین سرعت ممکن به بیمارستان رسوندیمش و بعد به بخش زایمان بردنش.

چون خاله بهم گفته بود که هروقت موقع زایمان مامان شد بهش بگم، بهش زنگ زدم و خبر دادم و گفت که داره خودش رو می‌رسونه به بیمارستان.
بابا رفته بود تو اتاق زایمان و من رو صندلی تو راهرو نشسته بودم و سعی می‌کردم یک چرت بزنم و یکم ذهنم رو آروم کنم تا این‌ که خاله اومد.
"همه چیز رو به راهه؟" درحالی که نفسش به زور بالا می‌اومد پرسید.
"فکر کنم آره."
"خب لویی من اینجا هستم. تو خسته به نظر میای. برو خونه. به بابات هم می‌گم برگرده سرکارش، من اینجا هستم."
"اوه نه من خسته نیستم. می‌مونم پیشتون." من در حد فاک خسته بودم‌ و داشتم گوه اضافی می‌خوردم.
"خب پس برو خونه و به درسات برس. می‌تونی بری پیش هری که تنها نباشید. درسات رو هم ببر اونجا."
خب پیشنهاد بدی نبود ولی من هنوز حرفی واسه زدن به هری آماده نکرده بودم. فاک بهش! من میرم پیشش‌، باید وقتی می‌تونیم دوتایی حرف بزنیم از این فرصت استفاده کنم.
و اینجوری بود که یک ساعت بعدش با یه کوله پر از کتاب،‌ جلوی در خونه‌شون بودم. زنگ زدم، در باز شد و اومدم تو. هری در اصلی رو نیمه‌باز گذاشته بود و کنارش ایستاده بود درحالی که فقط یه باکسر و تیشرت لانگ تنش بود.

"سلام. خوش اومدی." از جلوی در رفت کنار و من وارد شدم. "سلام. آممم، وقت داری حرف بزنیم؟"
"آره. من که گفتم منتظرت می‌مونم. بیا بشین واست یه چیزی بیارم."
رو یکی از مبل‌های دونفره نشستم و کمی موهام رو مرتب کردم. هری واسم یک هات‌چاکلت آورد و خودش هم نشست کنارم. "هوا سرده، بخور گرم بشی یکم."
فنجون رو تو دو تا دستام گرفتم و کمی سمت هری چرخیدم. "خب هرولد، من خیلی فکر کردم و حقیقتا این یه هفته و خرده‌ای بدون تو واسم خیلی سخت بود. همیشه حس می‌کردم یه چیزی کمه، یه چیزی خیلی شدید نبودش حس می‌شه و اون تو بودی. اگه بعضی وقت‌ها من یکم زیادی واقع‌بین و تا حدودی منفی‌بین ام منو ببخش و درکم کن چون نمی‌تونم چشم‌هام رو روی این چیزها ببندم، نمی‌تونم نادیده‌شون بگیرم جوری که انگار اصلا وجود ندارن. ببین، ما کلی روزای سخت درانتظارمونه و من شک ندارم که قراره با کلی بدبختی دست و پنجه نرم کنیم و هرلحظه ممکنه اتفاقی بیفته که واسه هردوتامون دردسر به بار بیاره ولی با همه اینا من نمی‌تونم دوستت نداشته باشم و... و نمی‌تونم که-"
"نمی‌تونی که چی؟"
نفسم رو حبس کردم. "نمی‌تونم عاشقت نباشم هری. من عاشق تو شدم."
"می‌دونی چیه؟ اگه می‌خواستم مثل خودت عوضی بازی دربیارم، باید مثل همون شب که بهت گفتم دوستت دارم و گفتی بیا فقط حرف نزنیم، بهت می‌گفتم بیا فقط حرف نزنیم؛ ولی از اون جایی که من خیلی دوست پسر نمونه ای هستم بهت می‌گم که منم عاشقتم."
هردومون خندیدیم و من هات ‌چاکلتم رو خوردم. همینجوری کنار هم نشسته بودیم و فقط به هم نگاه می‌کردیم. "سردت نمیشه؟ بدون شلوار؟" به پاهاش اشاره کردم و پرسیدم.
"تو که می‌دونی من نمی‌تونم شلوارم رو تو پام نگه دارم." گفت و شونه‌هاش رو بالا انداخت. فنجونم رو از دستم گرفت، شستش و برگشت.
رو به روم ایستاد، خم شد و من رو بوسید. مشتاقانه همراهیش کردم و بدون اینکه بوسه رو متوقف کنیم، هری رو پاهام نشست و پاهاش رو گذاشت دو طرفم، روی مبل.

Unhealed [L.S] by Rain (Completed)Where stories live. Discover now