نجاتم بده {1}

402 53 4
                                    

آسمون شب به همه جای شهر غالب شده بود تاریکی به هیچ رنگی رحم نمی کرد و تیرگیش رو روی اون می انداخت حتی قطرات بارون تیره شده بودن و خلق و خوی تاریکی رو گرفته بودن توی کوچه ای که تا صد ها متر هم صدای تپش قلب یا حتی نفس کشیدن بلند موجود زنده ای از سرما به گوش نمی رسید پسری زیر شلاق های اسمون داشت راه میرفت تنها موجودی که خون در رگاش جاری بود و نفس می کشید دیگه نزدیک بود، نزدیک به خونه هیزم های پارچه پیچ شده اش رو بیشتر توی آغوشش فشرد تا از خیسی بارون در امان باشن این هوای آشفته چه میفهمید که اون هیزم ها چقدر براش ارزش دارن تاریک بود و اون جایی رو درست  نمی دید آسمون غرید و لحظه ای تیزی شمشیر ابر هایی که به هم میپریدن کوچه رو روشن کرد و اون متوجه بدن خیس برادرش دم در کلبشون در حالی که بی حرکت داشت اونو نگاه می کرد شد

–خدای من!!ترسوندیم چرا بیرون وایسادی یه نگاه به خودت کردی رنگت پریده بیا بریم تو.

+جونگکوک...

برگشت و به برادرش نگاه کرد

–بیا بریم داخل هیزم آوردم یکم دیگه اینجا بمونم دیگه بدرد نمیخورن.

+تو منو میبخشی مگه نه؟ تو بردار بزرگت ، یونگی رو میبخشی؟.

–تو چت شده معلوم هست‌داری چی میگی؟!!.

یونگی قدمی به سمت برادرش برداشت مثل مرده ای بود که تازه از قبر بلند شده چشماش گرم نبود صداش بشاش نبود هر چیزی که باهاش میشد برادرش رو بشناسه نبود...انگار که اون دیگه یونگی نبود یه دستش رو کنار گردن جونگکوک گذاشت

+می دونی که من هر کاری می کنم فقط بخاطر توعه ، بخاطر محافظت از تو.

جونگکوک رو جلو کشید و اونو بغل کرد و سرشو کنار شونه اش گذاشت جونگکوک دستاشو دور برادرش حلقه کرد کسی که بدون اون بارها و بارها ممکن بود زیر ضربات و مشت لگد های زندگی جون بده

–تو هر کاری کنی من میبخشمت تو همه دارایی منی ،همه ی خانواده ام.

قطر اشکی بی توجه به تضادش با صورت سرد و بی احساس یونگی چکید و زمزمه کرد

+منو بخاطر کشتنت ببخش...

دهانشو باز کرد و گاز محکمی از شاهرگ جونگکوک گرفت همزمان با پخش شدن زهر ، احساس غریبی توی رگ های جونگکوک پخش شد ، درد... اونقدر دردناک که حتی فریاد های سوزناک جونگکوک هم نمیتونست میزان دردش رو توصیف کنه چهره اش از درد توی هم رفت و به بازوی برادرش چنگ انداخت انگار اسید جای خون توی بدنش در حال جریان بود چشماشو بهم میفشرد و فریاد میزد لحظه ی بعد جونگکوک بی جون توی بغل یونگی رها شد و یونگی روی زمین زانو زد اینبار همپا با اشک های چشماش گریه کرد

+طاقت بیار جونگکوک...خواهش میکنم زنده بمون جونگکوک منو ببخش....جووووننننننگکوووووک...

son of the DEVIL (فرزندان شیطان)Where stories live. Discover now