تاس سر نوشت {6}

137 35 4
                                    

سه هفته از پا گذاشتنش تو قلمرو مرگ ، قربانی کردن برادرش بخاطر آرامشی که خودش دنبالش بود و لگد زدن به دستی که تهیونگ و جونگین با اعجاز به سمتش دراز کردن گذشته بود تو این مدت جونگین و تهیونگ زیاد پیشش میومدن و یه جواریی میخواستن اطمینان حاصل کنن که جیمین دیگه دست به همچین کاری نمیزنه تهیونگ خیلی بهش نزدیک تر شده بود میشد گفت که بعد از این همه مصیبت یه دوستی بی منت بهترین هدیه ای بود که تا حالا گرفته بود با صدای تهمین کتابشو تو کوله اش پرت کرد و از این که تا چند دقیقه قبل مثل احمقا داشت به یه جا زل میزد و اون روز رو با خودش مرور میکرد به خودش فحشی داد

+جیمیییننن بیا پایین اومدن دنبالت.

سریع زیپ کوله اش رو بست و چندتا کتابی رو که وقت نکرده بود توی کوله اش بزاره رو دستش گرفت و بیرون رفت

–من دارم میرم مواظب خودت باش.

داشت بیرون میرفت که بازوش کشیده شد سمت تهمین برگشت و به چشماش زل زد که تو این دو هفته جرعت نداشت نگاشون کنه اون چشمای مهربون به بدترین حالت ممکن بهش یاد آوری میکردن که چقدر در حقشون بی رحمی کرده بود

+تو بیشتر مواظب خودت باش(جعبه ای رو سمتش گرفت)امروز یه عالمه موچی بخور.

نگاهی به موچی های رنگی داخل جعبه کرد از کل دوران خوش زندگیشون توی کره همین موچی ها مونده بود که هر روز آخر هفته وقتی که پدرشون خونه بود توی حیاط پشتیشون میخوردن جعبه رو دستش داد و کمی عقب رفت اما جیمین بی پروا شرم و گناهشو زیر پا گذاشت و تهیمن رو بغل کرد دیگه حتی شرمندگیش یا گناهی که در حق برادرش کرده بود هم نمیتونست مانع دور شدنش بشه

–قول میدم عوضی خوبی باشم.

با تک خنده ی تهمین لبخند زد صدای بوق باعث شد سرشو بلند کنه و با یه خداحافظی هول هولکی به بیرون بره توی ماشین نشست و بی توجه به غر غر های جونگین جعبه موچی ها رو کنارش گذاشت تا جاشو برای نشستن درست و بعدا جعبه رو توی کیفش بزاره

+یه بار دیگه دیر کنی خودم می...(آب دهنشو قورت داد)ای..اینا موچی ان مگه نه؟.

تهیونگ که بی تفاوت داشت به بیرون نگاه میکردن با شنیدن اسم موچی تکیه اشو از صندلی برداشت و به جلو خم شد و به جعبه زل زد اون جعبه با اون لقمه های نرم و رنگیش تنها نقطه ی خوشمزه و قشنگ فضای خاکستری اطراف بود

+امروز صبحونه نخوردم...این چیزای رنگی خیلی خوشمزه به نظر میان.

مشغول بستن کمربندش بود که جونگین و تهیونگ شروع کردن جنگ و دعوا سر جعبه موچی سمتشون برگشت و باچشمای گرد بهشون زل زد و سریع سمت جعبه حجوم برد که داشت بین فشار دستای اونا میشکست

–اون مال منه.

جونگین ملتمسانه به چشماش نگاه کرد و جعبه رو محکم تر نگه داشت

son of the DEVIL (فرزندان شیطان)Where stories live. Discover now