خانواده {24}

85 25 9
                                    

خسته و سر به زیر وارد خونه شد که دیگه چهار چوبی نداشت کاش فقط جسمش خسته بود تا بتونه با یه ماساژ یا هر چیزی اونو برطرف کنه اما خیلی وقت بود که هر چی میکشید از روحش بود و جسمش کاملا بی حس شده بود با چشم دنبال هوسوک گشت حداقل خوشحال بود که یه نفر هست تا بتونه روحش رو هم درمان کنه وگرنه اون خیلی وقت پیش از پا در اومده بود قبل از اینکه بتونه با چشم هوسوک رو پیدا کنه بکهیون و تهیونگ از طبقه ی بالا پایین اومدن لباساشون تمیز و مرتب بود و حال هر دوشون خوب بود و انگار اونا بودن که با دیدنش نگران شدن یونگی وقتی دید که حالشون خوبه سوالی نپرسید مطمعنا قبل از اینکه اون به خونه برسه این دوتا توسط چند نفر از اعضای خونه مورد سرزنش قرار گرفتن پس در مورد حماقتی که کرده بودن هم چیزی نگفت و فقط نفسی از روی آسودگی بیرون داد و سرشو پایین انداخت و جلو رفت تا به اتاق مشترکش با هوسوک بره بلکه شاید اونو اونجا پیدا کنه بکهیون وقتی دید که یونگی چیزی نمیگه و فقط داره به سمت اتاقشون میره متوجه شد که داره دنبال برادرش میگرده با لحنی متاسف و پریشون صداش زد

+یونگی...اون رفته شهر دنبال کارای تعمیر خونه هنوز برنگشته...اگه چیزی نیاز داری به من بگو.

یونگی نا امید از دیدن معشوقش قدم هاشو به سمت اتاقشون متوقف کرد و به سمت بکهیون و تهیونگ برگشت و به تهیونگ نگاه کرد شاید تهیونگ به این طرز نگاه تیز و برنده ی یونگی عادت نداشت و فکر میکرد الانه که به طرز وحشتناکی توسط صاحب اون چشما محکوم بشه برای همین سرشو با شرم پایین انداخت بین نگاه کردن و نکردن به اون چشما تردید داشت بکهیون اما خیالش از اون چشما راحت بود و حتی بهش دلگرمی میدادن با شوقی آشکار به یونگی خیره شده بود چون احساس میکرد بعد از مدت ها به خونه و خانواده اش برگشته همینطور منتظر یه تعریف و تمجید از طرف یونگی بود چون بلاخره تونسته بود از پس خودش و مشکلاتش اونم بدون کمک یونگی بر بیاد و یونگی اینو توی صورتش میدید و بیشتر اونو منتظر نداشت چون بکهیون لایقش بود و خودش رو ثابت کرده بود یه دستش رو بلند و کمی به سمتش متمایل کرد و بکهیون به محض دیدن این اشاره خندید و زیر بغل یونگی جا گرفت و یونگی با با حلقه کردن دستش دور شونه اش اونو بغل کرد

–خوشحالم که از پسش بر اومدی.

بکهیون با لبخندش سرشو بالا آورد و به یونگی نگاه کرد

+من تنها نبود...تهیونگ هم اونجا بود.

درسته تهیونگ با دیدن این آغوش دلگرم کننده ی یونگی کمی آروم شده بود و با غافلگیری از این واکنش یونگی داشت بهشون نگاه میکرد اما با اشاره بکهیون بهش باز هم نتونست جلوی تردید دوباره اش رو بگیره یعنی یونگی اونو هم اینطور حمایت گرانه بین بازوش کنار بکهیون میپذیرفت؟! یونگی به تهیونگ نگاه کرد که مشخصا کمی معذب بود حقیقتا نمیتونست خیلی راحت از اشتباهاتشون بگذره درسته خیلی چیزایی که دیشب اتفاق افتاد تقصیر تهیونگ نبود و خارج از کنترلش بود اما اینا همش حاصل بی اعتمادی بیش از حد تهیونگ به خانواده اش بود و این برای فرد خانواده دوستی مثل یونگی قابل قبول نبود نفس عمیقی کشید و این تهیونگ رو بیشتر توی خودش مچاله کرد

son of the DEVIL (فرزندان شیطان)Where stories live. Discover now