شاه و گدای شب {5}

167 43 7
                                    

هوا تاریک شده بود بوی شب توی همه جای شهر و جنگل های اطرافش پیچیده بود این فضای تاریک و وهم انگیز پادشاهیه ترسناک و قدیمی ای  روی این شهر داشت اما چند نفر بودن که لا به لای جنگل شب میدویدن و حکومتش رو به سخره میگرفتن فرزندان ارباب تاریکی داشتن توی حیاط وحشت بازی میکردن و شب با لبخند بازی شکار اونا رو تماشا میکرد صدای فریاد های از روی هیجانشون حیوانات شب رو به لرزه می انداخت امشب ، شب ضیافت فرزندان شیطان بود جونگکوک سرعتش رو بیشتر کرد و کمی از برادرش جلو زد و بلند خندید

–مثل پیرمردا میدویید.

یونگی که به شیطنت های برادر کوچیکش وسط شکار عادت کرده بود چیزی نگفت تا اینکه کمی بعد ایستاد و باعث شد بقیه هم دست از دویدن بکشن سختی انتخاب و پیدا کردن شکار بر عهده ی یونگی بود و بقیه هم همیشه سلیقه یونگی رو میپسندیدن

+به اندازه پنجاه مایل دور شدیم.

جونگکوک و بکهیون راهی رو که رفته بودن رو برگشتن و کنار هوسوک و یونگی ایستادن بکهیون هیجان داشت و مدام تو جاش تکون میخورد اونم دست کمی از بکهیون نداشت اما از اینکه یه نفر کنارش اینقدر شلوغ کنه کلافه میشد دست به سینه نگاهی به سر تاپای بکهیون انداخت 

–وایسا یه جا مگه دیکت باد کرده.

+من مثل تو دائم الشق نیستم.

مثل همیشه بکهیون نشون میداد که توی زبون درازی از اون بهتره اما جونگکوک هیچ وقت از امتحان کردن شانسش دست نمیکشید وسط بحث اونا یونگی سرشو بالا آورد و عمیق بو کشید و هوسوک مشغول تماشای اون شد و لبخند زد

+چیزی پیدا کردی.

+زیاد دور نیست شاید سه مایل به طرف شرق.... صداشون رو میتونم با وجود ور ورای این دوتا بشنوم.

با این حرف یونگی جونگکوک و بکهیون که با صدای کنترل شده ای داشتن به هم میپریدن آروم گرفتن جونگکوک چشماشو بست و بو کشید میخواست ببینه برادرش چی پیدا کرده با استشمام بو لبخندی زد بکیهون با ذوق بهش نگاه کرد

+خوشمزست؟

–اینطور به نظر میاد.

چشماشو باز کرد و با برق کور کننده اش به بکهیون نگاه کرد

–حیوون نیست...من زودتر میرم.

خندید و تا جایی که بو تند تر میشد دوید و از بقیه  دور شد و پشت درختی تکیه داد و بعد از چند ثانیه بقیه بهش رسیدن چشمای زرد رنگش تاریکی رو میدرید و طعمه هاش رو از دور تکه تکه میکرد با رسیدن بقیه غر زد

–اون چاقه واسه شما این همه چربی یه جا حالمو بهم میزنه.

یونگی نگاهی به دوتا مردی که دور آتیش نشسته بودن کرد بساط عیش و نوششون پهن بود از لباس های کثیفشون میشد فهمید که ولگردن کمی اونطرف تر دختری دستو پا بسته داشت گریه میکرد و به اون دوتا مرد نگاه میکرد که قطعا میدونست قرار نیست به راحتی اونو ول کنن یونگی زیر چشمی نگاهی به جونگکوک انداخت

son of the DEVIL (فرزندان شیطان)Where stories live. Discover now