اون آدم نیست {8}

117 34 0
                                    

با کوبیده شدن بالشت به سرش چشماشو باز کرد این چهارمین ضربه بود اما هنوزم حاضر نبود از تختش بیرون بیاد جیمین واقعا علاقه ای به این اردوی کوفتی نداشت و همگروهی بودن با جئون جونگکوک بهترین و محکم ترین دلیلش بود اما تهیونگ انگار مشتاق بود به اندازه ای که به ازای دوتا دونه وسایلی که توی ساکش می انداخت ضربه بالشتی هم به اون میزد

+بلند شو ساکتو آماده کردم.

توی هوا لگدی به سمت تهیونگ پرت کرد و با حرص چند بار به تخت کوبید اون قلقل آدم های لجباز رو نمیدونست و تهیونگ هم درست یکی از اون آدما بود

-گمشو بیرون گفتم من نمیام.

تهمین وارد اتاق شد و نا امیدانه به قاب در تکیه داد

+جیمین بلند شو.

-دوتاتون از اتاقم برید بیرون.

تهمین پوفی کرد و وسایل جیمین رو برداشت و به تهیونگ نگاه کرد میدونست اون بلاخره از این اتاق بیرون میاد فقط باید اولش کمی اذیت کنه اون برادرش رو میشناخت

+من وسایلشو میزارم تو ماشین میسپرمش به خودت.

تهیونگ سری تکون داد و دکمه یقه اشو باز کرد و آستینش رو بالا زد راه دیگه ای جز زور بلد نبود و انگار این تنها راهی بود که روی دوستش جواب میداد اما با این حال برای آخرین بار هشدار داد

+جیمین مجبورم نکن.

با عصبانیت سرشو از توی بالشتش در آورد و چرخید

-تو خودت میتونی با یکی از اونا تو یه اتاق باشی؟.

+مجبورم.

-من نیستم ، نمیام.

خب مثل اینکه دیگه کافی بود جیمین آخرین کوپن صبرش رد هم پیش تهیونگ سوزوند تهیونگ با عصبانیت سمتش رفت خم شد و دستاشو دور کمرش انداخت با یه حرکت اونو روی یکی از دوشاش انداخت و توجهی به داد و بیداداش نکرد البته تا جایی که اون هنوز شروع به مشت کوبیدن به کمرش نکرده بود

-بزارم زمیییننن من دوست دختر لعنتیت نیستمممم بزارم پایییننن.

تهیونگ به سختی جیمین رو از خونه بیرون آورد خیلی سر سخت بود و مدام دست و پاشو تو هوا تکون میداد و حفظ تعادلو برای تهیونگ سخت میکرد براش مهم نبود حتی اگه به قیمت افتادن از پله ها و شکستن دست و پاش هم باشه اون فقط میخواست پاهاشو روی زمین بزاره تهیونگ که دیگه کنترل جیمین از دستش خارج شده بود با تمام توانش بهش چنگ زد تا زمین نخورن

+جون...گین بیا کمک...الان میخورم زمین...

جونگین سمت تهیونگ دوید و پاهای جیمین رو نگه داشت با بدجنسی پاهاشو خم راست میکرد و به سینه ی جونگین لگد میزد اما اونا هر جور شده توی ماشین گذاشتنش و در رو قفل کردن الان که دیگه خیلی از اتاقش دور شده بود با حرص خودشو به صندلی کوبید و سر جاش نشست تهمین با همون لبخندی که از اول داشت سمتش رفت و کنار پنجره ماشین خم شد و دستشو روی گونش گذاشت

son of the DEVIL (فرزندان شیطان)Where stories live. Discover now