با کوبیده شدن بالشت به سرش چشماشو باز کرد این چهارمین ضربه بود اما هنوزم حاضر نبود از تختش بیرون بیاد جیمین واقعا علاقه ای به این اردوی کوفتی نداشت و همگروهی بودن با جئون جونگکوک بهترین و محکم ترین دلیلش بود اما تهیونگ انگار مشتاق بود به اندازه ای که به ازای دوتا دونه وسایلی که توی ساکش می انداخت ضربه بالشتی هم به اون میزد
+بلند شو ساکتو آماده کردم.
توی هوا لگدی به سمت تهیونگ پرت کرد و با حرص چند بار به تخت کوبید اون قلقل آدم های لجباز رو نمیدونست و تهیونگ هم درست یکی از اون آدما بود
-گمشو بیرون گفتم من نمیام.
تهمین وارد اتاق شد و نا امیدانه به قاب در تکیه داد
+جیمین بلند شو.
-دوتاتون از اتاقم برید بیرون.
تهمین پوفی کرد و وسایل جیمین رو برداشت و به تهیونگ نگاه کرد میدونست اون بلاخره از این اتاق بیرون میاد فقط باید اولش کمی اذیت کنه اون برادرش رو میشناخت
+من وسایلشو میزارم تو ماشین میسپرمش به خودت.
تهیونگ سری تکون داد و دکمه یقه اشو باز کرد و آستینش رو بالا زد راه دیگه ای جز زور بلد نبود و انگار این تنها راهی بود که روی دوستش جواب میداد اما با این حال برای آخرین بار هشدار داد
+جیمین مجبورم نکن.
با عصبانیت سرشو از توی بالشتش در آورد و چرخید
-تو خودت میتونی با یکی از اونا تو یه اتاق باشی؟.
+مجبورم.
-من نیستم ، نمیام.
خب مثل اینکه دیگه کافی بود جیمین آخرین کوپن صبرش رد هم پیش تهیونگ سوزوند تهیونگ با عصبانیت سمتش رفت خم شد و دستاشو دور کمرش انداخت با یه حرکت اونو روی یکی از دوشاش انداخت و توجهی به داد و بیداداش نکرد البته تا جایی که اون هنوز شروع به مشت کوبیدن به کمرش نکرده بود
-بزارم زمیییننن من دوست دختر لعنتیت نیستمممم بزارم پایییننن.
تهیونگ به سختی جیمین رو از خونه بیرون آورد خیلی سر سخت بود و مدام دست و پاشو تو هوا تکون میداد و حفظ تعادلو برای تهیونگ سخت میکرد براش مهم نبود حتی اگه به قیمت افتادن از پله ها و شکستن دست و پاش هم باشه اون فقط میخواست پاهاشو روی زمین بزاره تهیونگ که دیگه کنترل جیمین از دستش خارج شده بود با تمام توانش بهش چنگ زد تا زمین نخورن
+جون...گین بیا کمک...الان میخورم زمین...
جونگین سمت تهیونگ دوید و پاهای جیمین رو نگه داشت با بدجنسی پاهاشو خم راست میکرد و به سینه ی جونگین لگد میزد اما اونا هر جور شده توی ماشین گذاشتنش و در رو قفل کردن الان که دیگه خیلی از اتاقش دور شده بود با حرص خودشو به صندلی کوبید و سر جاش نشست تهمین با همون لبخندی که از اول داشت سمتش رفت و کنار پنجره ماشین خم شد و دستشو روی گونش گذاشت
YOU ARE READING
son of the DEVIL (فرزندان شیطان)
Vampireکوبش ماهیچه ای خیس در بند زندانی با میله هایی به رنگ سفید که تنگ و باز میشد و آهنگی از زندگی و بخاری از تازگی ساتع میکرد گوشت ، پوست ، گرما ، خون... اما چی شد که اون قلب منجمد شده دوباره شروع به تپیدن کرد چی اونطور دلش رو برده بود که حاظر بود هر با...