رسم دوستی {4}

161 42 1
                                    

با تموم شدن کلاس درس وسایلاشو جمع کرد و بی سر و صدا زودتر از استاد بیرون رفت شاید با کمی گشتن میتونست یه جای خلوت پیدا کنه و وقتایی که نمیتونه تو کلاس بمونه اونجا باشه  اینجا همه جاش عجیب غریب بود آدما ، نگاهاشون و  رفتارشون برای اون عجیب بود تنهایی ، اتاق امن جیمین بود سکوت ، آرامش مصنوعیش بود و اون دنیای کوچیک خودش رو دوست داشت توی راهرو ها راه میرفت تا به حیاط رسید  وجب به وجب حیاط رو قدم میزد تا بتونه یه جای قابل تحمل پیدا کنه کنار ساختمون یکی از ساختمون ها بنظر خلوت میومد اما با دیدن چندتا پسر که داشتن سیگار میکشیدن سرجاش ایستاد مثل اینکه این قسمت از قبل تصاحب شده بعد از مکثی کم کم عقب رفت اما به جسمی بر خورد کرد یادش نمیومد که پشتش دیوار بوده باشه!!! برگشت و به پسری که دکمه های یقه اش رو باز کرده بود و کراواتش رو شل و ول بسته بود نگاه کرد این دقیقا جوری بود که پسرای دردسر ساز توی مدرسه یا دانشگاه لباس میپوشیدن و شاید یکی از دلایل اینکه جیمین از این طرز لباس پوشیدن متنفر بود همین آدما بودن کمی فاصله گرفت و پسر نگاهی به سر تا پاش کرد

+میبینم که عضو جدید راه دادین.

با این حرفش پسرای دیگه سمتش برگشتن با اخم بهشون نگاه میکرد ، دردسر... حتی از چندین قدمیش هم میتونست حسش کنه

+اوو نه عضو جدید نیست ولی بدرد بخور بنظر میاد بیارش اینجا دیوید.

دیوید که هیکل درشت تری داشت بازوهاشو گرفت و جیمین رو به سمت اون جمعی که نگاهاشون انگار بندی شده بود و اونو به سمت خودشون میکشید هل داد

–ولم کن ، ولم کننن.

و این مقاومت در آخر به ضررش تموم شد چون پسرای دیگه با دیدن لجاجتش به سمتش اومدن و اونو وارد محوطه ای کردن که خارج از دید بود

+اووو این عروسک چشم تنگو ببین چه زوری داره.

یکی از پسرا با تمسخر گفت و دیوید با هیجان که چیز جدیدی برای اذیت کردن پیدا کرده بود خندید

+نگهش دارین بچه ها.

با گرفتن بازو هاش وسایلاش از دستش افتادن خودشو تکون داد تا ولش کنن اما بی فایده بود حاضر بود بعد از این هر کسی رو که ازش پرسید روز اول دانشگاهت چطور بود رو بزنه یا شاید بهتر بود تعریف میکرد چه روز مضخرفی به عنوان روز اول دانشگاه داشته تا دست از این اصرار مسخرشون که میگفتن دانشگاه برات خوبه بردارن دیوید سیگاری گوشه لبش گذاشت چشماش و به طرز احمقانه ای جمع کرد کاری که فکر میکرد موقع سیگار کشیدن خیلی جذابش میکنه

+آآآ ببینم این همون پسر تازه وارد امروز نیست(سیخ وایساد و شروع کرد به ادا در آوردن)پارک جوجو هستم یه بیبی بوی کوچولو امیدوارم بتونم دیک همتونو تو خودم جا بدم.

با تموم شدن حرفش پسرا خندیدن و جیمین بیشتر برای رها شدن تقلا کرد متنفر بود از همه جای اینجا بدش میومد این زندگی جدید هیچ جوره باهاش سازگار نبود اون پسر ادامه میداد و تیزی کلماتش غرورش رو تیکه تیکه میکرد آدما این شکلی بودن ، از خرد کردن بقیه قدرت میگرفتن این متدوال ترین راهشون برای رسیدن به قدرت بود

son of the DEVIL (فرزندان شیطان)Where stories live. Discover now