Part2(Hi..my name is tae tae.)

414 49 0
                                    

روی سکو رفتو جلوی معلم وایساد.
...................................♡................................
"شلام...من جوئن جونگ کوکم...اژ دیدن شوما خوش بختم."

"چه پسر بچه ی شیرینی."

و تا دستش رو به رون کوک زد جونگ کوک با چشم غره ای دست معلم رو از خودش جدا کرد و روی سکو رفت.
با صدای بلند و رسا ای گفت.

"شلاممم...من جوئن جونگ کوکم....."

بعد از کمی نگاه کردن به کلاس پسر تنهایی رو دید.
از سکو پایین پرید و به سمت تنها ترین پسر ته کلاس که سرش رو دستاش بود که تل ببر داشت دویید.
وقتی چند قدم مونده بود برسه بهش آروم تر رفت جلو.
به میزش که رسید شروع کرد صحبت کردن.

"شلام...من کوکیم."

اون پسر سرشو بالا که اورد با دیدن فیس کوک از زیبایی و شیرینیش قندی تو دلش آب شد.

"شلام...منم ته‌ته عم...یعنی تهیونگم...کالی دالی؟"

جونگ‌کوک هول کرده جواب داد.

"هااا؟...آها..الهههه...من میتام باهات دوشت سم."

پسر با صورت،بینی و چشمای قرمز گفت:

"شن شالته کوکی؟"

"شیس شال."

"بلی من چهال شالمه."

"لاستی اشم من جونگ کوکه هاااا بلی دوشت دالم بهم بگن کوکی."

تهیونگ سرشو تکون داد و جونگ کوک با یاداوری اشک های روی صورت تهیونگ کمی پلک زدو پرسید:

"واشه شی گلیه میتلدی ته‌ته؟"

تهیونگ با یاداوری بدبختی بزرگش دوباره اشک هاش جاری شدو با هق هق سعی کرد توضیح بده تا کمکی دریافت کنه.

"هق...اون هانمه...تیلی بدههه....به اینژام دشت موزنه."

حین گفتن کلمه 'اینجام' با دست به عضوش اشاره کرد که کوک چشماش شیش تا شد.
بک‌هیون بهش یاد داده بود این قسمت برای نینی اوردنه و همین طور هیچ کسی نباید ببینتش یا لمسش کنه.

"تاژه‌شم بهم دفت باعد هلوگت دفت بلم تو دشت سویی...من میتلسمممم."

و هق دیگه ای زد که جونگ کوک هم چنگ زدن چیزی به قلبشو حس کرد.
جلو رفتو تهیونگ رو تو بغلش گرفتو سرشو بوسید.

"هیشی نیشت ته‌ته...من اینژام...هلوگت بهت دفت بلی تو دشویی بلو باهاش و شعی تن جولی بایشتی ته پستس به دل باسه."

(هیچی نیست ته‌ته،من اینجام،هروقت بهت گفت بری تو دستشویی برو باهاش و سعی کن جوری وایسی که پشتش به در باشه)

"سلا؟"

(چرا؟)

"شون نمیتوام بفهمه...تو حلفمو دوشت تن عههه."

تهیونگ سر تکون داد و همون سر رو بالا برد و به چشما،بینی و در اخر لبای کوک خیره شد.

"تلی توشگلی...هق...اگه اومام میژاشت باهم دوشتای ابدی میسدیم!"

جونگ‌کوک گیج شده سرشو کمی کج کردو پرسید:

"چلا مامانیت نموذاره ها؟"

"شون دوشتم نداله...منم اونو دوش ندالم....همس منو دعوا میتنه و منو میژنه."

جونگ‌کوک ترسیده با چشمای گرد گفت:

"هیمممم...میژنه؟"

تهیونگ با سر تایید کردو ادامه داد:

"آله...تمتم میتنی؟"

"آلههههه...فگت چن لوژ شبر کن."

(فقط چند روز صبر کن.)

"باسه...هیمممم...کوکیییی!.."

جونگ‌کوک کنجکاو و با استرس گفت:

"جی سده؟"

"اون ژنه داله بهم اساله موکونه."

(اون زنه داره بهم اشاره میکنه.)

"پاسو باعد عملیات نژات ته‌ته لو داسته باسیم...ته‌ته اگل بهت دفت لباشاتو دل بیال دل بیالو گلیه تن...باعد تلی مدلک جمع تنیم که اون بله ژندان."

تهیونگ کوچولو با استرس سری تکون داد و 'تودافیظ'ای بیان کردو به طرف زن راه افتاد.

Unholy Love.♡kookv♡Where stories live. Discover now