وقتی رسید به زور درو باز کردو رفت داخل و با صدای بلند گفت:
"تهته کوچولو...بیا پیتزا ها رو اوردن."
و سمت آشپزخونه رفتو وقتی وارد شد جعبه هارو روی میز نهارخوری گذاشت.
چند ثانیه بعد صدای باز شدن در از بالای راه پله ها اومد و تهیونگ با دو از پله ها پایین اومد و تو بغل کوک پرید.
جونگکوک با دیدن قرمزیه روی گردن تهیونگ اخم غلیظی کردو گفت:"تهیونگ...دوست داری خودت توضیح بدی این چیه رو گردنت؟"
تهیونگ متعجب همون طور که یکی از دستاش دور گردن جونگکوک قفل بود دست دیگهش رو روی گردنش کشیدو گفت:
"قرمز شد؟"
جونگکوک اخمش غلیظ تر شدو گفت:
"میشه اول توضیح بدی این چه کوفتیه؟"
تهیونگ خودشو بالا تر کشید که جونگکوک هم محکم تر نگهش داشت تا راحت باشه.
"تهته نمیدونست جین هیونگ میخواد بره حموم پس وقتی وارد اتاق شدم لباس تنش نبود اونم اومد جلو برای این که تنبیهم کنه گردنمو گاز گرفت."
جونگکوک همون طور که اخم غلیظش رو حفظ میکرد تهیونگ رو روی میز نشوند و گفت:
"بشین پیتزاتو بخور تا من بیام."
تهیونگ با حالت کیوتی سرشو به معنی باشه کج کردو گفت:
"چشم ددی."
جونگکوک با قدم های بلند خودشو به راه پله رسوند که جین رو دید.
با اخم گفت:"برای چی گردن تهیونگ رو گاز گرفتی؟"
جین که از رگ بیرون زده ی گردن و پیشانی جونگکوک خیلی ترسیده بود گفت:
"فقط خواستم یکم شوخیو تنبیهش کنم هم..."
جونگکوک با صدای کمی بلند تر گفت:
"غلط کردی."
تند تند نفس عمیقو بلند کشید تا خودشو آروم کنه.
جین که یک بار دیگه پنیک کردن جونگکوک رو دیده بود جلو رفتو بغلش کردو گفت:"باور کن هیچ منظور و مقصود بدی پشت این کار نبود کوک...حداقل من یکی نمیخوام برادر یا دوست پسرتو ازت بدزدم."
جونگکوک همون طور که سرش روی شانه ی جین بود و عمیق نفس میکشید آروم گفت:
"می دونم هیونگ...متاسفم....من ف..."
جین نزاشت ادامه بده و گفت:
"میدونم عزیزم...میدونم کوکیه من."
تهیونگ بلند داد زد:
"کوکو...."
جونگکوک یهویی خنده ای کردو گفت:
"فک کنم با شونزده سال سن باید باتمه یه پسر چهارده ساله شم."
جین بلندو شیشه پاککنی خندید و جونگکوک رو ول کرد و جونگکوک هم به سمت آشپزخونه راه افتاد.
وقتی به میز رسید یه اسلایس از پیتزا رو برداشت و جلوی دهان تهیونگ که حالا روی صندلی نشسته بود گرفت.
تهیونگ با لوسی تموم پیتزا رو گاز زد و همون طور که لباش بخاطر عادتش قنچه شده بود شروع به جوییدنش کرد.
جونگکوک لبخندی زدو گفت:"دوست دارم خوشگلم."
تهیونگ لبخند مستطیلیش که کوک عاشقش بود رو زدو سرشو پایین انداخت.
"خ..خب من که عاشقتم کوکو!"
کوک لبخندی زدو موهای ته رو بهم ریخت.
YOU ARE READING
Unholy Love.♡kookv♡
Fanfictionپدر های جونگکوک،اون رو به یه مهدکودک میبرن و جونگکوک با یه پسر بچه مواجه میشه که گریه میکنه. "اون میتاد بعم دش بژنه" جونگکوک که هوش و آی کیوی بالایی داشت نقشه ای میریزه. بنا به دلایلی چند وقت بعد تهیونگ برادر ناتنیش میشه و هرچقدر بزرگتر میشن معلو...