Part5(I don't like you.)

1.2K 125 18
                                    

...................tow years later....................

جونگ کوک کلاس دوم رو شروع کرده بود و تهیونگ پیش دبستانی میرفت اما دلش میخواست همش پیش جونگ‌کوک باشه.
اوایل که جونگ کوک میخواست مدرسه رو شروع کنه خوابش زیاد شده بود و گریه هاشم بیشتر بود.
اما الان تقریبا بعد دوسال یکم عادت کرده ولی حالا که خودش تنها باید بره پیش دبستانی میترسوندش.
بی حوصله ته کلاس کز کرده بود و با هیچکس صحبت یا بازی نمیکرد حتی جیمین که خودشو داشت میکشت که باهاش حرف بزنه اما اون نادیده‌ش میگرفت و منتظر بود پنج دقیقه دیگه زنگ بخوره تا بره جلوی در و تو بغل کوک فرو بره و انقدر لوس بشه تا کوک نازشو بخره.
سعی کرد حواسشو به معلم مهربونشون بده ولی وقتی جونگ‌کوک پیشش نبود میترسید.
تا هرکی بهش نزدیک میشد فکر میکرد مثل معلم چهار سالگیش قصد اذیت جنسیش رو داره.
گفتارش بهتره شده بود و کلماتو واضح تر از قبل بیان میکرد اما گاهی یادش میرفت و باعث میشد دوباره غلط غلوط صحبت کنه.
با شنیدن زنگ از فکرش بیرون کشیده شد و اولین نفر بدون خداحافظی بیرون دویید و سمت در خروج از راهرو رفت.

"ته‌ته....صبر..کن."

تهیونگ با شنیدن صدای جیمین ایستادو با اخم غلیظ و بچگونه‌ش گفت:

"بهت اجازه ندادم بهم بگی ته‌ته منو فگ...فقط کوکی میتونه هرجور دوست داره صدا کنه."

"باشه...ببخشید...کجا داری میری؟"

"پیش کوکی....برو خونتون دیگه...بعدا حرف میزنیم."

و دوییدو از در حیاط خارج شد که با دیدن بک‌هیون که تنها ایستاده بود و کوک باهاش نبود اخم هاش تو هم رفتو با ترسیش که سعی در نشون ندادنش داشت سمت بک‌هیون حرکت کرد.

"چی شده رئیس کوچک؟"

"پس کوکی کجاست؟چل...چرا نیومده ها؟"

بک‌هیون گونه‌ش رو نوازش کردو گفت:

"درس داشت...فردا امتحان کلاسی داره خودش گفت بیام دنبالت چون تا وقتی برسیم تکالیفش تموم شده و میتونه باهات وقت بگذرونه و برای امتحانش دیرتر بخونه."

تهیونگ اخماشو باز کردو با معصومیت باشه ای گفت.
بک‌هیون سوارش کردو بعد از این که خودش هم سوار شد راه افتاد سمت خونه.
بعد حدودا ده دقیقه به خونه رسیدن که تهیونگ به سرعت سمت در ورودی عمارت دویید و بک‌هیون بعد از پارک ماشینش داخل گاراژه حیاط،با لبخند سمتش رفتو گفت:

"من فقط بفهمم چرا جدیدا انقدر به جونگ کوک وابسته شدی."

تهیونگ گونه هاش رنگی شدو گفت:

"خو...چون دوسش دارم دیگه."

بک‌هیون چند لحظه به قفل خیره شد و با خودش فکر کرد'نکنه حسی بهش داره؟'.
بعد خودش حرفشو اصلاح کردو گفت'نبابا...اینا بچه‌ن.'
و درو با لبخند باز کرد که تهیونگ داخل رفتو کفشاشو تند تند دراورد.
کفشاش رو با عجله روی جا کفشی گذاشتو سمت پله ها دویید.
به هول از پله ها بالا رفتو وقتی به اتاق اول رسید درو بدون اجازه باز کرد.
با دیدن جونگ کوک که داشت مشق می‌نوشت با صدای بلند گفت:

"باهات قهرمممم."

جونگ کوک تو جا پرید و بعد به سمت تهیونگ برگشت.

"منو ترسوندی ته."

بر عکس ته با ملایمت گفت و با لبخند دستاشو به نشونه بغل باز کرد.
تهیونگ اخم کردو گفت:

"میدونی چیه؟من دیگه دوست ندارم...باهاتم قهل...قهرمممم."

قهر بودنش رو هوار زد و درو باز کردو با اخم غلیظ بچگونه‌ش رفت به اتاق بغلی.
جونگ کوک خنده ای کردو دستاشو پایین اورد. میدونست تهیونگ ترسیده بود که تکیه گاهش بغلش نکرده پس با لبخند سعی کرد تمرکز کنه و اخرین مبحث رو حل کنه که بعد از دوثانیه با فکر این که تهیونگ مهم تره هوفی کردو از روی صندلی چرخ دارش بلند شد.
به سمت در قدم برداشت و بدون بستن در به اتاق بغلیش رفت.
میدونست تهیونگ اگه بفهمه کوک برای منت کشی اومده درو قفل میکنه پس بدون در زدن وارد شد که تهیونگ رو لخت دید.
بی توجه بهش برگشت رو به در و درو بست.
توجهی به چیزی نکرد و برگشتو سمت تهیونگ که از خجالت قرمز شده بود رفت.

"یاااا...چشماتو بگیل....بگیررر."

جونگ کوک با لبخند جلو تر رفتو بغلش کرد.

"ازم ناراحتی؟اره کیوتی؟"

تهیونگ لبشو گزید،چرا؟چون جونگ کوک بهش گفته بود کیوتی و از این بدتر بدن لخت تهیونگ رو بغل کرده بود.
ولی با یادآوری این که الان وقت لوس شدنه گفت:

"من قهرم باهات ولم کن."

جونگ کوک سعی کرد مثل فیلمی که دیده بود عمل تا گونه های تهیونگ رو رنگی کنه.
از بغلش خارجش کردو سمت تخت هلش داد.
روی بدنش خیمه زدو دستشو ستون بدنش کرد.
تهیونگ با یادآوری فیلم پورن گی ای که تو گوشی چانیول دیده بود چشماش برقی زدو گفت:

"ج.جونگ کوکی...لطفا...م.من آمادگی ندارم مشل..مثل اون دوتا پسره ی تو فیلم باشیم."
_______________
۱۰ ووت بگیره کمتر از ۳ ساعت دیگه پارت بعدیو آپ میکنم راستی کاور پارت۲ رو تغییر دادم برید ببینید که تصورتون ازش بهتر شه.

Unholy Love.♡kookv♡Where stories live. Discover now