جونگ کوک قبلا اونجا اومده بود و بلد بود پس از پله ها بالا رفت و بعد رفت تو اتاق مهمان.
درو بست و گوشیو بالا گرفتو گفت:"الان اینجام عزیزم."
تهیونگ چشماشو محکم بهم کوبیدو گفت:
"انقدر بهم اون کلمه رو نگو...دیگه خوشم نمیاد."
با عصبانیت گفت و این کمی جونگ کوک رو ناراحت کرد.
با لحن دلخوری گفت:"بخاطر یه ساک زدن اینجوری میکنی ته؟"
تهیونگ با عصبانیت گفت:
"دقیقا بخاطر یه ساک زدن...حالام بس کنو برو روی تخت بشین."
جونگ کوک رفت و روی تخت نشست و منتظر دستور بدی از سمت تهیونگ شد.
تهیونگ سریع رفت تو واتساپ و به جین پیام داد.You:جینی؟سکس توی داری تو خونه؟
Jiny:😳
You:هیونگ برای جونگ کوک میخوام...اذیتم کرد خب.
Jiny:عام...خب برای دوست دخترم خریده بودم ولی اکیه!
You:جبران میکنم.
Jiny:😤ببند کیوتچه.
Jiny:توی کمد اتاق اول از بالاعه.
You:میدونی یکی از بهترین هیونگای دنیایی؟
Jin:برو شیرین بازی در نیار کیوتی.
از واتساپ بیرون اومدو میکروفونشو باز کرد....
YOU ARE READING
Unholy Love.♡kookv♡
Fanfictionپدر های جونگکوک،اون رو به یه مهدکودک میبرن و جونگکوک با یه پسر بچه مواجه میشه که گریه میکنه. "اون میتاد بعم دش بژنه" جونگکوک که هوش و آی کیوی بالایی داشت نقشه ای میریزه. بنا به دلایلی چند وقت بعد تهیونگ برادر ناتنیش میشه و هرچقدر بزرگتر میشن معلو...