Part7(don't toch him)

338 49 0
                                    

....................tow years Later..................
داشت نهار میخورد و منتظر جونگ کوک نشسته بود تا بیاد اما با کوبیده شدن دستی روی میز کافه تریا تو جا پرید.
هینی کشید و جوری بلند شد که صندلی از پشت افتاد.

"هرزه کوچولو....نمیخوای پولمو بدی ها؟"
پسر قد بلند گفت و با نیشخند ترسناکش به تهیونگ خیره موند.
تهیونگ نفس نفس میزد و به پسر رو به روش که یک قدم یک قدم بهش نزدیک میشد زل زده بود و با هر قدمش تهیونگ یک قدم عقب میرفت تا جایی که به دیوار خورد.
پسر سال بالایی دستشو روی سینه ی تهیونگ گذاشتو لمس کرد.

"یا بدن فاکیتو بهم بده...یا درست مثل بچه ی آدم حیوون نها!آدم...پولمو بده."

تهیونگ با چشمایی که اشک درش مشخص بود سرشو پایین انداخت و با لحن بغض دارش گفت:

"من هفتاد وون تورو از کجا بیارم اخه...نامردیه...یکم زمان بده دارم پولمو جمع میکنم."

پسر تکخنده ای پر تمسخر کردو نیپل تهیونگ رو از روی لباس فشردو گفت:

"باریکلا پسر خوب حالا اون قدری که جمع کردی چقدر شده؟...یه وون؟...دو وون؟....هیعع...نگو پنج وون که اصلا باورم نمیشه."

تهیونگ سعی کرد ناله هاشو نگه داره و دست پسرو کنار بزنه اما دست پسر محکم روی عضوش نشست.
تهیونگ که فقط هشت سالش بود آخی همراه ناله  گفتو خم شد.
ناگهان دست پسر کنار رفتو صدای دادش شنیده شد.
تهیونگ چشم باز کردو سرشو بالا اورد و دید جونگ کوک روی پسر نشسته و داره مشت های مختلفی به صورتش میزنه.

"دست...فاکیت...رو...بکن...تو...کونت....حروم...زادههه."

با هر کلمه یه مشت روانه صورت پسر میکرد و با اخرین کلمه مشت محکمی به دماغ پسر زد.
پسر دماغشو گرفته بود و ناله های دردمندی میکرد که مدیر همراه ناظم وارد شدن.
جونگ کوک رو بلند کردن و با اخم سمت دفتر بردنش.
تهیونگ با ترس سمت پسر رفتو اخرین لگدی که منتظر بود کوک بزنه و نزد رو روی عضوش زدو دویید بیرون و نامحسوس دنبال کوک رفت.
****
جونگ کوک با اخم از دفتر مدیر بیرون اومد و تهیونگ قند تو دلش از چهره ی جذابی که کوک به خودش گرفته بود آب شد.

"کوکی؟"

جونگ کوک بی توجه به تهیونگ سمت لاکر هایی که ته راهرو بود راه افتاد.

"کوکی!؟"

تهیونگ نگران و متعجب صداش زد اما جونگ کوک بازم بی تفاوت سمت لاکر ها میرفت.
تهیونگ دویید و جلوی کوک ایستاد.

"کوکی...چی شده؟...اخراجت کردن؟"

جونگ کوک چشمی چرخوندو گفت:

"نخیر...ازم تعهد گرفتن از این به بعد به خود مدرسه بگمو دیگه خودم دخالت نکنم."

اومد رد شه که تهیونگ دوباره جلوشو گرفت و با بغض گفت:

"تروخدا کوکی...پس چرا اینجوری میکنی؟"

Unholy Love.♡kookv♡Where stories live. Discover now