26( you become very lazy kookoo!)

196 17 0
                                    

تهیونگ لبخندی زدو دستشو دور گردن جونگ‌کوک کوک انداخت.
جونگ‌کوک تهیونگ رو تو بغلش گرفتو بلند شد و همراه اون تا آشپزخونه قدم برداشت اما تا خواست پاشو از اُپن اون طرف تر بزاره صدای زنگ آیفون اومد و این باعث شد جونگ‌کوک نچی بکنه.

"خب من که دقیقا دو قدیمه آیفون بودم نمیشد زودتر برسه؟"

غر غر کنان و همراه تهیونگ تو بغلش که داشت بهش میخندید سمت آیفون رفت.

"خیلی تنبل شدی کوکو."

جونگ‌کوک قبل این که آیفون رو برداره آروم گفت:

"بزار بریم خونه...دارم برات توله ببر."

تهیونگ از بغل کوک پایین اومدو دوییدو رفت و از راه پله بالا رفت.
جونگ‌کوک خنده ای کردو آیفون رو برداشت و به تصویر مرد که نزدیک آیفون بود نگاه کرد.

"بفرمایید؟"

مرد لبخندی زدو کمی فاصله گرفتو گفت:

"سلام شبتون بخیر...سفارشتون رو اوردم."

جونگ‌کوک با این که میدونست مرد نمیبینه لبخند زدو گفت:

"چند لحظه منتظر بمونین لطفا."

مرد با لبخند سر تکون دادو به موتورش تکیه کرد و جونگ‌کوک هم آیفون رو گذاشت و به سمت وسط حال قدم برداشت.
کیف پولشو از روی مبل برداشتو دوباره سمت در راه افتاد و وقتی بهش رسید در رو باز کردو ازش بیرون رفت.
از پله ها پایین رفت و بعد از چند قدم به در حیاط رسیدو بازش کرد.
از در خارج شدو با لبخند گفت:

"سلام خسته نباشید."

مرد با لبخند جلو اومد و جعبه هارو جلوی جونگ‌کوک گرفتو گفت:

"سلام،ممنون...شما هم همین طور."

جونگ‌کوک لباشو با لبخند روی هم فشردو پیتزا هارو از مرد گرفت و کارتشو جلوش گرفتو گفت:

"حساب کن ده وون هم انعام خودت هیونگ."

مرد لبخند دندان نمایی زدو بعد از کشیدن کارت و پرسیدن رمز و بعد از اون وارد کردن رمز به دستگاه پوز با لبخند کارتو روی جعبه ها گذاشتو تا کمر خم شدو گفت:

"شبتون بخیر."

جونگ‌کوک هم کمی خم شدو بعد داخل رفت و درو با پاش بستو به سمت در ورود به عمارت راه افتاد.

Unholy Love.♡kookv♡Where stories live. Discover now