جونگ کوک با شنیدن صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شد و با دیدن تهیونگ تو بغلش لبخندی زد.
شروع کرد مکیدن لباش تا تهیونگ از خواب بیدار شه.
تهیونگ با حس مکیده شدن و خیس شدن لباش چشماشو اروم باز کرد اما با دیدن چشمای بسته جونگکوک و لبای خودش که داخل دهانش میرفت اونم در بوسه همکاری کرد هرچقدر دست پا شکسته اما بازم جونگکوک عاشق بوسهشون بود.
چند لحظه بعد جونگ کوک عقب کشیدو گفت:"مرد کوچک...ساعت شیشه...بلند شو که باید بریم مدرسه."
تهیونگ با لبخند باشه ای گفتو از روی تخت بلند شد.
جونگ کوک با نگاهش تهیونگ رو دنبال کرد و وقتی تهیونگ بیرون رفت بلند شد تا بره و کتاباشو جمعو جور کنه.
یک ربع گذشت و الان کنار بکهیون نشسته بودن و داشتن صبحانه میخوردن."کوکی؟"
جونگ کوک به سمت بکهیون برگشتو گفت:
"جانم آپا!؟"
بکهیون صورت جدی ای به خودش گرفتو شروع به صحبت با کوک کرد.
"ببین...تو دیگه ده سالته...بهتره یاد بگیری خودت تنهایی بری...البته که باید مراقب باشی...میخوام از خرید رفتن شروع کنیم تا چند وقت دیگه که بزرگ شدی خودت تنهایی بری مدرسه و بعد چند سال داداشتم بتونی هندل کنی...میدونی که من همیشه نیستم به کاراتون رسیدگی کنم و چون شما پسرین و جنسیتی هستین که باید از پس خودتون بربیاید بهتره یواش یواش شروع کنیم."
جونگ کوک سر تکون دادو گفت:
"آپا من میتونم مراقب خودمو ته باشم...نیازی نیست نگران باشی."
بکهیون با لبخند سر تکون دادو ادامه داد:
"راستی...نمیخواستم اینو جلوی خودتون بگم اما بهتره بدونین من میفهمم شما چیکار میکنین...قضیه فولدر که شاید واقعی بوده باشه اما رد گم کنی بود...نگران نباشید...بزارین بزرگ شین با یه دختر خوب یا یه پسر خوب توی رابطه میرین...نیازی نیست باهم اینارو تست کنین...و بهتره دیگه نبینم لباتون اونجوری ورم کرده باشه."
تهیونگ با ترس به کوک نگاه کرد که بیخیال داشت صبحانه میخورد و براش اصلا مهم نبود.
دوباره به سمت بکهیون برگشتو گفت:"آپا؟میخواین منو دعوا کنین؟...ی.یا منو بندازین بیرون؟"
بکهیون با اخم گفت:
"دیگه از این حرفا نشنوم تهیونگ...من فقط هشدار دادم که سعی کنین جلوی هوس هاتون رو بگیرید...شما برادر همین...نباید از اینجور روابط داشته باشید."
تهیونگ سر تکون دادو گفت:
"ببخشید آپا."
بکهیون با لبخند گفت:
"اشکالی نداره...خب الان سنیه که دوست دارید تجربه کنین این کار هارو و اشکالیم نداره اما فقط صبر کنین...حداقل پونزده سالگیتون یا هرچی...در اصل که باید سن قانونی داشته باشید ولی من این مجوز رو بهتون میدم که زودتر اگر خواستید با یکی دیگه توی رابطه برین."
جونگ کوک که تصور کرد تهیونگ با یکی دیگه بره تو رابطه عصبی شد اما سعی کرد نشون نده پس بلند شدو گفت:
"آپا...باید بریم."
بکهیون که متوجه حالت جونگکوک شده بود سر تکون دادو باشه ای گفت و اومد بلند شه که جونگ کوک گفت:
"آپا؟میشه بهم اعتماد کنیو بزاری تنها برم؟"
بکهیون کمی فکر کردو بعد چند لحظه گفت:
"عزیزم...بهتره باهم بریم...واقعا به این جامعه اعتمادی نیست."
جونگ کوک سر تکون داد و از داخل یخچال قمقمه خودش و تهیونگ رو برداشت.
قمقمه ی تهیونگ رو داخل کیف ته گذاشت و مال خودش رو داخل کیف خودش.
بکهیون نفس عمیقی کشید و محکم روی پاش کوبید.
YOU ARE READING
Unholy Love.♡kookv♡
Fanfictionپدر های جونگکوک،اون رو به یه مهدکودک میبرن و جونگکوک با یه پسر بچه مواجه میشه که گریه میکنه. "اون میتاد بعم دش بژنه" جونگکوک که هوش و آی کیوی بالایی داشت نقشه ای میریزه. بنا به دلایلی چند وقت بعد تهیونگ برادر ناتنیش میشه و هرچقدر بزرگتر میشن معلو...