Part4(welcome to our home tae)

344 46 0
                                    

یک هفته میگذشت و مادر تهیونگ به دلیل کودک آزاری به زندان افتاده بود و حضانت تهیونگ هم ازش گرفته شده بود و درحال حاضر تهیونگ توی پرورشگاهه که خیلی ازش ناراحته البته اگر خنده های از ته دلش رو فاکتور بگیریم که بر اثر شوخ بودن دوستاش و مربیاشه بود.
اون از فضای اونجا خوشش نمیاد وگرنه مشکلی باهاش نداشت و همین حالا توی خونه کوک، پدرهاش مثلا بدون این که بفهمه میخوان سرپرستی ته رو به عهده بگیرن.
کوک هر روز از تهیونگ تعریف و تمجید میکرد و میگفت که خیلی پسر خوبیه ولی چون مامانش میزدتش و پدرش هم اونارو تنها گذاشته الان تنهاست و به کمکش نیاز داره و اونجا بود که جرقه‌ای تو ذهن بک‌هیون خورد.

"حالا که دیگه نمیتونم حامله شم،چطوره برای کوک یه برادر بیاریم!؟...البته که اون اونو به عنوان دوستش قبول میکنه و بارها گفته اونو برادر نمیدونه ولی دوسش داره."

چانیول همون طور که داشت با لپ‌تاپش کار میکرد گفت:

"فکر خوبیه عزیزم...میتونیم این کارو انجام بدیم...احتمالا خیلی خوب میشه کوک یکیو داشته باشه که تنها نمونه...منو تو بیستو یکی دو سالمونه،قطعا نمیتونیم مثل تهیونگ براش عمل کنیم."

بک‌هیون لبخندی زدو سر تکون داد و هیچ کدوم متوجه یه موجود که با چشمای کاسه ای از لای در نگاهشون میکرد نبودن.
کوکی کوچولو وقتی شنید این اتفاق میافته جیغی کشید که همون لحظه در باز شد و چانیول سراسیمه و ترسیده پرسید:

"کوکی؟...چی شده؟"

جونگ‌کوک که فهمید بدجوری سوتی داده دستاشو پشتش قلاب هم کردو سرشو پایین انداختو با شیرینی خاصی گفت:

"ببشید ددی."

و سرشو پایین تر برد که بک‌هیون متوجه فال گوش وایسادنش شد و لبخندی زد و جلوی پاش زانو زدو همون طور که موهاشو نوازش میکرد گفت:

"دیگه این کارو نکن کوکیه من...باشه؟"

کوک خوشحال از این که قرار نیست تنبیه شه گفت:

"چسم ددی."

و به نوبت بوسه ای رو گونه ی بک‌هیون و چانیول گذاشت.
.
.
.
تقریبا یک ماه کامل طول کشید که بتونن حضانت تهیونگ رو از پرورشگاه بگیرن.
کوک با کلی پاچه‌خواری تونست اتاق مهمون طبقه بالا رو به اتاق ته‌ته‌ش تغییر بده و اتاق اضافه پایین رو اتاق مهمان کنه.
براش هر روز میرفت با باباهاش لباس میخرید،وسیله میخرید و حتی چانیول برای تهیونگ مثل جونگ کوک یه حساب باز کردو دو میلیون وون داخلش پول ریخت.
و حالا مهدکودک نرفته بودن و داشتن میرفتن دنبال تهیونگ.
جونگ‌کوک وارد فضای پرورشگاه شدو با دیدن تهیونگ ته راهرو دویید و فقط چند قدم فاصله بود که بند کفشش زیر پاش رفت و خورد زمین.
تهیونگ هینی کشید و پا تند کردو رفت که برسه به جونگ‌کوکه آسیب دیده‌ش.
وقتی رسید به کوک سریع بلندش کرد و تمام بدنشو چک کردو با استرس گفت:

"هوبی؟آله؟"

جونگ‌کوک با این که پاش درد گرفته بود اما لبخندی زدو گفت:

"آله...نگلان نباس."

و همو بغل کردن.

چانیول با لبخند کمر همسرش رو گرفتو فکر کرد شاید یکی از بهترین انتخاب های زندگیش بعد ازدواج با بک‌هیون و به دنیا اوردن جونگ‌کوک اوردن تهیونگ به عنوان پسرشه،کی میدونه.

****

بعد از کاغذ بازی های لازم تهیونگ رو کاملا مال خودشون کردن و داشتن بیرون میرفتن.

"ته‌ته...لسیدیم تونه یه شیز گشنگ منتظلته."

جونگ‌کوک با شیرین زبونی گفت که تهیونگ لبخند بزرگی زدو آروم دست جونگ کوک رو گرفت اما وقتی به ماشین رسیدن صبر کردن.
بک‌هیون درو برای دو پسر شیرینش باز کرد.
تهیونگ اومد سوار شه ولی نتونست، بک‌هیون لبخندی زدو بغلش کردو فرستادش داخل.
جونگ کوک اما چون قدش از تهیونگ یکم بلند تر بود تونست خودشو برسونه و سوار شه.
بک‌هیون و چانیول هردو سوار ماشین شدن و سمت خانه راه افتادن.

****

وقتی به خانه رسیدن و بک‌هیون درو باز کردو جونگ کوک چشم های تهیونگ رو گرفتو سعی کرد با تلفظ های بچه گونه‌ش راهنماییش کنه و داخل ببرتش.
وقتی داخل رسیدن یهویی دستشو از چشمای تهیونگ برداشت و بوسه ای روی گونه‌ش نشوند.
تهیونگ خنده ای کردو به دیزاین رو به روش نگاه کرد.
جیغ ذوق زده ای زدو جونگ کوک رو محکم بغل کردو بوسید.
بک‌هیون و چانیول لبخندی به پسراشون زدن و بک‌هیون گفت:

"خب پسرا قراره تا شب کلی بازی کنیمو خوراکی بخوریم...کوکیِ من ته‌ته‌مو ببر دستو صورتشو بشور باشه؟"

کوک سر تکون دادو با تهیونگ که تاتی تاتی میدویید سمت حمام دستشویی رفتن.
.......
از پارت بعد پرش زمانی ها شروع میشه و داستان جالب تر میشه.

Unholy Love.♡kookv♡Where stories live. Discover now