Part3(mission complete)

367 46 0
                                    

زن اونو با لبخند منظور داری به طرف دستشویی کشید و جونگ کوک هم با فکر به تجاوزه دوستش و صحنه هایی که تو فیلمایی که تو گوشی ددیش بود بغض کرد و زور زد و شروع به اشک ریختن کرد و به مراد دلش رسید.
با قدم های کوچیک دویید و از در کلاس خارج شد و به طرف دفتر مدیر دویید.
وقتی رسید با صدای بلند شروع به گریه کردن کردو کت مدیر رو کشید.

****

تهیونگ وقتی وارد دستشویی ای شد که روی دیواراش عکس خرگوش و رنگین کمان بود لرز کوتاهی کردو لب گزید.
دختر به طرفش حجوم بردو برش گردوند که تهیونگ شروع به گریه کردن کرد.

"نتنننن....هق...بد...تو تیلی بدیییی."

و وقتی دست دختر به باکسرش برخورد کرد فردی با صدای بلند گفت:

"سانا."

دختر با هین بلندی وایساد و به پشت نگاه کرد و با دیدن مدیر یه تپش جا انداخت.

"فیلمو گرفتم....جناب بفرمایید داخل."

چند نفر که هیکل درشتی داشتن وارد دستشویی شدن.
جونگ کوک که داشت از کنار در همه چیزو نگاه میکرد با دیدن تهیونگ از اون گوشه بوس پروازی ای براش فرستاد.
تهیونگ نگاهش به کار کوک افتاد و گونه هاش صورتی شد اما اونم برای تشکر بوسی براش فرستاد.
داشتن زن رو خارج میکردن که مدیر با نفرت داخل چهره‌ش گفت:

"اون بچه‌ست چطور دلت اومد افکار کثیفتو روش پیاده کنی هرزه؟."

و با سر اشاره کرد تا ببرنش.
جونگ کوک آروم به سمت ته دویید و جلیقه کوچولوش رو دراور و دور بدن برهنه بچه پیچید.
تهیونگ قلبش تند میزد و با این کار کوک دلش بوسه ای از لبای تپل و قنچه اون میخواست.
کوک بغلش کرد تا بقیه بدنش هم بپوشونه و مدیر هم که شاهد این صحنه کیوت بود قند تو دلش آب شد از حرکات غیرتی طور اون بچه.
تک خنده ای کردو گفت:

"دیگه نترسید...الان زنگ میزنم خانواده هاتون...فقط تحمل کنین."

کوک سری تکون داد و پسر تو بغلشو محکم تر گرفت.
وقتی اون مرد از دستشویی خارج شد کوک از ته فاصله گرفتو ژاکتش رو دراورد و پوشیدو خم شد و تیشرت ته رو برداشت و یقه‌ش رو از سرش رد کرد و دوباره خم شدو شلوار هم برداشت.
رو پنجه های پاهاش نشست و یه پای ته رو بالا برد که با کنار رفتن قسمتی از باکسر طرح تدی ته و معلوم شدن کمی از عضو کوچولوش نگاهشو دزدید و شلوار رو بالا کشید و اون یکی پاش هم داخل شلوار برد.
شلوار رو کامل بالا کشید و زیپش و دکمه شو بست.
دست ته رو گرفت،داشتن بیرون میرفتن که تو این حین ته گفت:

"کوکی؟!"

و همین طور کوک حین راه رفتن گفت:

"بله؟"

"تی منو اژ مامانم نژات میدی؟"

جونگ‌کوک کمی فکر کردو گفت:

"فگط چن لوژ شبر تن...دلستش میتنم."

ته لبخند مستطیلی ای زد و دل کوک رو برد.
فقط خود تهیونگ میدونست پروانه ای تو دلش درحال پر زدنه.

Unholy Love.♡kookv♡Where stories live. Discover now