خودشو کشوند به سمت جونگکوک و به سختی رو پای جونگ کوک نشستو گردنش رو گرفت و با بغض گفت:
"کوکو؟؟...غلط کردم...نمیفهمم دارم چیکار میکنم."
جونگکوک همون طور مثل قبل به پنجره زل زد و توجهی به تهیونگ نکرد.
تهیونگ جلو رفت تا جونگ کوک رو ببوسه اما با یادآوری بوسه ای که به لبای جین زد منصرف شد."ددی...تاتا لباش کثیف شده...چیکار کنه؟"
جونگ کوک داشت از تو خودش رو میخورد تا از کیوتی اون پسر که سعی داشت لب تمیزش رو پاک کنه نزنه زیر گریه.
بعد چند دقیقه تهیونگ بغضش تشدید شدو گفت:
"ددی...پاک نمیشههه...هق...من نمیدونم چیکار..."
اما با وقتی راننده یهویی ترمز گرفت، داشت به عقب پرت میشد که جونگکوک محکم تو بغلش گرفتش.
تهیونگ چشماشو که بر اثر ترس بسته بود باز کردو ناخواست حس دست جونگکوک روی باسنش پر رنگ تر شد.
تهیونگ صاف نشست و جلو رفتو کنار لبشو بوسید و با ناراحتی گفت:"ددی...دستت کثیف میشه...برش دار."
جونگ کوک با حس خواستن گردن اون پسر بچه رو جلو کشیدو لباشو مکیدو محکم گاز گرفت که تهیونگ ناله ای زد.
دستشو از زیر هودیش رد کردو به نیپلش رسوندو کمی فشارش داد.
تهیونگ خودشو رو پاهای جونگکوک بالا پایین کرد تا عضوش جلوی عقب شه و پشت سر هم همراه ناله تکرار کرد:"ددی ددی ددی آههه."
جونگکوک تهیونگ رو خوابوند روی صندلیو خودشم روش خیمه زد و لباشو بوسید.
تهیونگ ناله های ارومی از روی شهوت میزد و شانه ی جونگکوک رو به پایین فشار داد تا بدناشون بهم پین شه.
با ایستادن تاکسی جونگکوک که از شهوت کور شده بود، از روی تهیونگ بلند شدو تهیونگ هم بلند کردو از ماشین بیرون رفتن.
تهیونگ منگو گیج به خانه ی حیاط دار چشم دوخت و با حس کشیده شدن دستش همراه جونگ کوک قدم برداشت.
YOU ARE READING
Unholy Love.♡kookv♡
Fanfictionپدر های جونگکوک،اون رو به یه مهدکودک میبرن و جونگکوک با یه پسر بچه مواجه میشه که گریه میکنه. "اون میتاد بعم دش بژنه" جونگکوک که هوش و آی کیوی بالایی داشت نقشه ای میریزه. بنا به دلایلی چند وقت بعد تهیونگ برادر ناتنیش میشه و هرچقدر بزرگتر میشن معلو...