Chapter 15

180 42 1
                                    

(جانسون؛ عمارت پارک)

"جانسون خودت رو هر چی سریعتر برسون اینجا." پارک جونگسو -عموی چانیول- درست بعد از اینکه برای رفتن به خونه ی چانیول آماده میشد باهاش تماس گرفت.

حالا اینجا بود، مقابل عمارت بزرگ خاندان پارک.

در ورودی باز شد و ماشین رو به داخل هدایت کرد. بین مسیرش نگاهش به مردهای مشکی پوش مسلحی که تو تمام محوطه بودن افتاد. حیاط بزرگ رو رد کرد و جلوی پله های بزرگ ماشین رو پارک کرد.

از ماشین پیاده شد و نگاه کنجکاو نگهبان هارو به سمت خودش کشید. عینک و کلاهش رو برداشت و سرش رو تکون داد. به محض اینکه شناختنش اسلحه ی خودشونو کنار گذاشتن.

"صبح بخیر برادر جانسون." یکی از نگهبان ها راهو برای جانسون باز کرد.

افراد مسلح همه جا بودن، محوطه ی بیرون و داخل و حتی چندین نفر توی عمارت. همیشه با دیدن اون مکان به یه نتیجه میرسید، اگه کسی فکر حمله به این خاندان به سرش میزد بهتر بود دوباره به حماقتش فکر میکرد.

"جانسون." با ورودش به داخل عمارت بزرگ جونگسو به استقبالش رفت.

"ازت ممنونم که اومدی."

"این وظیفه ی منه هر زمان نماینده ی رئیس دستور بدن به خدمتشون برسم."

جونگسو سرش رو تکون داد و به مسیر روبه روش اشاره کرد.

"بهتره بریم، الیزابت و جسیکا منتظرن."

جانسون بی حرف به دنبالش حرکت کرد و از راهروی بزرگی عبور کردن. از کنار تابلوهای بزرگ و کوچک خاندان میگذشتن و جانسون برای چندمین بار به بهشون نگاه کرد. همه ی اعضای راس خاندان عکس و لیبل مخصوص به خودشون رو داشتن که روی دیوار بود اما هیچ عکسی از چانیول دیده نمیشد و این ناراحتش میکرد.

عمارت پارک بیشتر از صد سال قدمت داشت، قدیمی بود اما شکوه و ابهت خاصی داشت. همه چیز از چوب بود اما رنگ زرد تیره ی چراغ ها محیط رو مرده تر از قبل میکرد. برای مردم عادی شاید ترسناک ترین مکان برای زندگی میشد.

چانیول تا نوجوونیش تو همین عمارت زندگی میکرد اما بعد از مرگ پدرش اون مکان رو ترک کرد. همیشه میگفت از عمارت و آدم هاش نفرت داره. عمارت بزرگ بود و شاید صدها نفر اونجا زندگی میکردن و با وجود گردهمایی های خانوادگی همیشه جای شلوغ و پر رفت و امدی بود اما هیچوقت فراموش نمیکرد، چانیول میگفت تو اون عمارت بزرگ و شلوغ همیشه احساس تنهایی میکرد.

جانسون سکوت رو شکست و سوالی که ذهنش رو درگیر کرده بود پرسید: "چطوری تونستین بیارینشون اینجا؟"

"راحت بود. رفتیم عمارت مارک و اونارو با خودمون آوردیم."

"نگهبان های مارک؟"

Black AngelWhere stories live. Discover now