Chapter 25

243 44 0
                                    

"تو باید قدرتمندترین خاندان مافیارو تو دستت بگیری و بهشون جونِ دوباره بدی اونوقت میتونی به راحتی انتقامت رو بگیری."

سالن تو سکوت مطلق فرو رفت.

چانیول بلافاصله سرش رو سمت بکهیون چرخوند تا عکس العملش رو ببینه اما هیچ چیزی رو از چهره ی اون پسر متوجه نمیشد. بکهیون با چهره ی بی حسی به بشقابش خیره بود و چانیول نمیدونست داشت به چی فکر میکرد. خراب کرده بود؟ احتمال زیاد چون بکهیون حقش نبود به این شکل هویتشو بفهمه.

"مادام یونجو..." چانیول به سمت مادربزرگش چرخید و با لحنی که عصبانیت توش پیدا بود صداش کرد.

یونجو دستش رو عقب کشید و با تعجب به چانیول نگاه کرد.

"همین الان باید صحبت کنیم."

"میتونیم بریم تو باغ." یونجو لبش رو با دستمال پاک کرد.

چانیول نیم نگاهی به بکهیونی که هنوز تو فکر بود انداخت و با گرفتن دسته های ویلچر یونجو به سمت باغ رفتن.

اگه تعداد بادیگاردها کمتر بود فضای باغ جای آرامش بخش تری میشد اما حضور افراد زیاد و مسلح فضارو سنگین میکرد.

"پس معشوقه ات نمیدونست تو در واقع جانشین پدرخوانده ای."

چانیول ویلچرو کنار نیمکتی گذاشت و بعد از اینکه نشست سرش رو به نشونه ی منفی تکون داد.

"اون چیز زیادی از زندگی من نمیدونه. حدس میزنم تا یجایی رو انتظار داشت اما نه در حد پدرخوانده." چانیول پوزخندی زد و به سمت دیگه ی باغ نگاه کرد.

"به هرحال اون خودش هم جانشنین یه بانده، فکر میکنم شما دو نفر بهتر از هرکسی میتونید همدیگه رو درک کنید."

"جونگسو بهم گفت دارک سینتز الان دو گروه شده. یه گروه میخوان بکهیون رو به قتل برسونن و یه گروه دیگه میخوان اونو به کره برگردونن تا به جایگاهی که حقشه برگرده. بکهیون نمیخواد جانشین باشه پس بقیه چیزا مهم نیست."

"مهمه چانیول، تو میتونی از اون آدما استفاده کنی تا بهت کمک کنن. فکر نمیکنی اگه بکهیون جانشینیش رو قبول کنه همه چیز برای تو آسون تر از قبل میشه؟"

با حرف یونجو چانیول تو فکر رفت. بکهیون تمایلی به جانشینی نداشت و این رو میدونست اما حرف روز گذشته ی بکهیون رو بخاطر آورد.

"من از همه چی خبر دارم چانیول. گفتی هنوز هستن کسایی که میخوان برش گردونن پس چرا نمیخوای برگرده؟"

با اینکه بکهیون گفته بود حاضره دارک سینتز رو نابود کنه اما از طرفی میخواست تحت هر شرایطی بهش کمک کنه و شاید اگه چانیول این درخواست رو ازش میکرد جانشینی رو قبول میکرد. هنوز نمیدونست گروه مخالفش چقدر افراد دور خودشون جمع کردن اما حق با یونجو بود، اگه بکهیون میتونست رو گروه موافقش تسلط پیدا کنه اونوقت رو در رو شدن با برادرش سخت نمیشد‌.

Black AngelWhere stories live. Discover now