"مطمئنی مشکلی با خانواده ات پیش نمیاد؟" بکهیون به چانیولی که کنارش مینشست گفت.
دوباره تو جت شخصی چانیول بودن اما اینبار مقصدشون زادگاه بکهیون بود. چانیول هیچ حسی نداشت اما بکهیون مضطرب بود.
از افرادش فقط سهون و دو نفر دیگه همراهیشون میکردن، چانیول هیچکدوم از افرادشو با خودش نمیبرد. هرچند جونگسو بخاطر تصمیمش خیلی عصبانی شد و تقریبا چانیول رو التماس کرد تا حداقل جونگده رو همراه خودش ببره تا کسی رو برای محافظت داشته باشه. چانیول فقط با دادن جایگاه خودش به صورت موقت تونست اون پیرمرد رو خفه کنه و همینطورم شد، جونگسو مثل برده ای ازش اطاعت کرد.
"مشکلی پیش نمیاد، این یه فرصت خوبه که بفهمم کی داره بهم خیانت میکنه."
"هوم درسته."
بکهیون نگاهشو به بیرون از پنجره انداخت و قلبش ناگهانی شروع به تند تپیدن کرد.
داشت برمیگشت خونه، گاهی فکرشو نمیکرد دوباره این روزو ببینه.
خانواده اش چی میگفتن؟ درباره اش چه فکری میکردن؟ قبولش میکردن یا درست مثل ترسی که داشت ازش متنفر بودن؟
"بیبی حالت خوبه؟"
با شنیدن صدای آروم چانیول سمتش چرخید.
"ببینم نکنه از ارتفاع میترسی؟" بکهیون به سوالش خندید و سرشو تکون داد.
"یول انگار یادت رفته این دومین باریه که باهم سوار هواپیما میشیم."
چانیول دستشو گرفت و با شصتش شروع به نوازش پوستش کرد:"میدونم، میخواستم بخندی و همینطورم شد."
چانیول با صدا کردن مهماندار ازش درخواست نوشیدنی کرد و دوباره سمت بکهیون چرخید.
لبخند مهربونی روی لب بکهیون نشست، حتی حرفای ساده ی چانیول هم قلبشو به شوق مینداخت و باعث میشد بیشتر از قبل دلشو به اون مرد ببازه.
"خب حالا بهم چت شده بلک انجل؟"
"فقط مضطریم همین."بکهیون دوباره به سمت پنجره چرخید.
چانیول نمیتونست حالش رو نادیده بگیره چونه ی بکهیون رو گرفت و صورتشو به سمت خودش چرخوند.
"چرا مضطربی؟"
بکهیون نفس عمیقی کشید و خیره به چشم های چانیول جواب داد:"چند ساله اونجا نبودم، این یعنی خیلی وقته خانواده ام رو ندیدم."
"میترسی خواهرات ازت متنفر شده باشن؟"
بکهیون سرشو به دو طرف تکون داد:"نمیدونم."
چانیول دستاشو روی سینه اش چفت کرد و سرشو روی شونه ی بکهیون گذاشت:"منو بهشون معرفی میکنی؟"
بکهیون با لبخندی که روی لبش بود بوسه ای روی موهاش زد:"به عنوان معشوقه ام؟"
"نه، منظورم به عنوان رئیست بود."
YOU ARE READING
Black Angel
Fanfictionپارک چانیول رئیــس امپراطوری پارک یه دورگه ی موفق کره ای - آمریکایی که بخاطر بیمــاریـش حتی نمیتونه بدون دستــکش کسیو لمس کنه! چی میشه اگه جذب پسری بشه که سرتا پاش تـتـــوئـه و هرشب به عنوان اسباببازی تو بار باهاش بـــازی میکنن؟🩸໒••⸻ Couple: ChanBa...
