Chapter 22

154 34 2
                                    

"خب، چی میخواستین بگین عموجان؟ من سرو پا گوشم."

هیچکس جرات صحبت کردن نداشت. جو بینشون به کلی تغییر کرده بود. ورق برگشت و پسری که سال ها بازیچه ی دستشون بود همشونو سکه ی یه پول کرد. دلش‌ میخواست همین الان با صدای بلند بخنده، باور نمیکرد از این آدما میترسید.

"چانیول..." جونگسو بلاخره به حرف اومد: "حرفات قرار نیست ارتباطت با یکی از افراد یه باند بزرگ رو توجیح کنه."

چانیول سرشو تکون داد:"اگه بذارید راجب اونم حرف میزنم."

جونگسو چند لحظه با تردید به چانیول نگاه کرد و بعد آهی کشید.

"خیلی خب از اونجایی که این اولین باریه که داری خودت رو مثل یه پارک واقعی تو یکی از جلسه ها نشون میدی این فرصت رو بهت میدم."

چانیول بی توجه به حرفش صحبتش رو شروع کرد: "کسی که باهاش تو رابطم تو شرکتم کار میکرد، اولش همه چیز عادی بود و اونم یه کارمند معمولی بود اما بعد از یه اتفاقی موضوع عوض شد. فهمیدم عضو دارک سینتزه اما خیلی وقته از اون باند فرار کرده و دیگه عضوی ازش نیست. هنوز نمیدونم‌ چرا اما الان اون باند دنبالش اومدن و میخوان بکشنش. به هرحال تو همین مدت بینمون رابطه شکل گرفته و بخاطر یه باند لعنتی حاضر نیستم تمومش کنم."

"پس داری میگی اون آدم دیگه عضو اون باند نیست؟"

"درسته و مایل به برگشتنم نیست. قرار نبود این موضوع تا این اندازه بزرگ بشه، میخواستم بخاطر قوانین خانواده بی سرو صدا کار اون باندو بسازم اما این تصمیمم تا قبل از این بود که بیان و جون آدمامو بگیرن. اینکارشون اعلان جنگه."

همهمه دوباره شروع شد. اعلان جنگ برای یک پارک ؟ این دیوونگی بود و غیر قابل گذشت.

"حق با توئه. تو وارث اصلی خاندان پارکی اما اگه فراموش نکرده باشی، چانیول تو دیگه تو موقعیتی نیستی که بخوای با گروهی وارد جنگ بشی. تو فقط بخاطر داشتن اسم پارک عضو این خانواده ای نه چیز بیشتر."

چانیول پوزخندی زد و با تعجب نگاهش کرد: "اوه عموجان، دارین میگین نباید رو کمک خانواده حساب کنم؟"

جونگسو با صدای بلندی خندید و چانیول با ابروهایی که توهم گره خورده بودن بهش نگاه میکرد.

"اگه میخوای این خانواده بهت کمک کنه خودت میدونی باید چیکار کنی. سرنوشتت رو قبول کن، جایگاهی که پدرت خالی گذاشته رو قبول کن اونوقت همه ی ما از تو اطاعت میکنیم."

جونگسو با پوزخند رو اعصابی جمله اش رو تموم کرد و باعث شد چانیول زیر لب لعنتی نثارش کنه.

"بعدش چی؟ خاندان رو تو دستم بگیرم و عروسک خیمه شب بازیتون بشم؟"

"این چیزیه که دست خودته. عروسک خیمه شب بازی بشی یا مثل پدرت کاری کنی همه ازت حساب ببرن. به هرحال آدمای قدرتمند خودشونن که بازی رو میچینن."

Black AngelWhere stories live. Discover now