Chapter 41

110 30 2
                                    

"جیونگ؟؟"

بکهیون با ناباوری به چیزی که جلوی چشمش بود نگاه کرد. چانیول و بقیه هم شوکه شده بودن و نمیدونستن باید چه واکنشی نشون بدن.

بدنش میلرزید اما روی پاهاش ایستاد، زمین افتاد اما بازم جلو رفت.

دست های جیونگ با زنجیر به سقف بسته بود، انگار یه حیوون رو بسته بودن. بدنش تماما خون بود و حتی نمیدونست زنده ست یا نه.

اشک هاش همینطور از چشماش پایین میریختن، دهنش چندبار باز شد تا چیزی بگه اما نمیتونست. پاشو رو زمین میکشید انگار بدنش سنگینی میکرد اما درست وقتی جیونگ خس خس کرد انگار زمین یکدفعه ای رهاش کرد، به قدم هاش سرعت داد و به سمتش دوید.

"جیونگا" با فریاد بهش رسید. نمیدونست باید چیکار کنه، چطور از اون زنجیر خلاصش میکرد. میترسید با لمس کردنش بهش آسیب بیشتری بزنه.

هق هق کرد و سرتا پای جیونگ رو بررسی میکرد.

"چه-چه بلایی سرت آوردن؟"

بدنش پر از بریدگی های کوچیک و بزرگ بود، انگار یه هیولا شکنجه اش کرده بود. بوی خون خشک شده حالش رو داشت بهم میزد.

"هیو-هیونگ" دستشو دوباره جلو برد و عقب کشید.

"منتظر چی هستین؟ گمشید اون زنجیرارو باز کنید." با صدای فریاد یهویی چانیول بدنش لرزید. لحظه ای بعد افراد چانیول به کمکش اومدن.

"مراقب باشید." با صدای لرزونی گفت تا کارشونو انجام بدن اما وقتی دست یکی از افراد به بدن جیونگ خورد ناله ی خفه ای کرد و باعث شد فریاد بکهیون بلند بشه:"صبر کنین دارین اذیتش میکنین"

"قربان اگه بهش دست نزنیم نمیتونیم بیاریمش پایین."

بکهیون به ناچار قبول کرد و عقب کشید. یکی از اون افراد اسلحه اش رو بیرون اورد و به زنجیرها شلیک کرد، به محض شکسته شدن زنجیرها افراد دیگه سریع جیونگ رو گرفتن تا مانع افتادنش بشن.

"زود زنگ بزنید دکتر بیاد."

"بله دون چانیول" یکی از افراد زودتر از بقیه به طبقه ی بالا رفت تا دستور چانیول رو انجام بده.

"بقیتون کمک کنید ببریدش تو اتاق ما"

افراد دیگه کمک کردن با احتیاط جیونگ رو نگه داشتن و از پله ها بالا بردن.

بکهیون سراسیمه دنبالش رفت اما بین راه جونگده بازوشو گرفت و اونو سمت خودش چرخوند."اون برادرته؟"

بکهیون حتی نمیتونست دستشو تکون بده، بدنش لرز داشت و فقط تونست سرشو تکون بده.

"چجوری از اینجا سر در آورده؟"

"نمید-نمیدونم جونگده." بکهیون بغش ترکید، صورتشو با دستاش پوشوند و گریه کرد. چانیول با دیدن این حالش سریع سمتش رفت و اونو تو آغوشش کشوند.

Black AngelWhere stories live. Discover now