Chapter 38~40

146 32 0
                                    

" از اول میدونستین من زنده ام و همه ی اینکارارو بخاطر من کردین؟" بکهیون شوکه پرسید، از اینکه تازه از خیلی چیزا سر در میاورد شوکه و عصبی بود.

"ما همیشه بهت اهمیت میدادیم بکهیون. درسته افرادمون و لیدرا بی رحم بودن ولی ما همیشه حواسمون بهت بود."

بکهیون کلافه نگاهشو چرخوند، فشار محکم چانیول به دستش رو حس کرد. نفس عمیقی کشید و تلاش کرد تا خودشو کنترل کنه، تمام این مدت فکر میکرد خانواده اش ازش متنفر بودن اما اینطور نبود.

"باید رئیس کیمو پیدا کنیم."

"خب اون..." بکهیون حرفشو قورت داد و نیم نگاهی به چانیول انداخت.

"خیلی وقته منتظر بودم تا درباره اش بهم بگی."

بکهیون لعنتی زیر لب فرستاد. باید حدس میزد چانیول بهش مشکوک شده.

"خودمم تازه فهمیدم. میخواستم زودتر از اینا بگم اما رئیس کیم گفت فعلا چیزی نگم."

چانیول آهی کشید، ته دلش خوشحال بود که اون مرد بهش خیانت نکرده:"اون مرتیکه ی پیر خرفت درست مثل پسرشه، هر دوشون خوب با اعصابم بازی میکنن."

بکهیون نگاهشو چرخوند، چه بد که چانیول هنوز چیزی از جونگین نمیدونست. بهتر بود فعلا دهنشو میبست به هرحال این موضوع رو باید خود جونگین حل میکرد.

"من سهون رو فرستادم جلوی شرکت پارک تا کیمو پیدا کنه چون میدونستیم اونجا کار میکنه. بهش گفتم ممکنه بتونه بکهیون رو هم اونجا پیدا کنه." مینجی توضیح بیشتری داد.

"اما رئیس کیم با گروه شما چه ارتباطی داره؟ چرا به گروهتون نیاز داره؟" سوال دوم چانیول چیزی بود که به هرحال هیچکدومشون جوابش رو نمیدونستن.

"فعلا باید دنبال برادرم باشیم. حتی نمیدونم کجاست و کدوم حرومزاده ای گرفتتش." عصبانیت از صداش پیدا بود.

"میترسم دیر کنیم." هانا با نگرانی گفت.

"لعنت بهش." بکهیون بلند شد:"من همونجا بودم. باید بجای اینکه بشینم و نقشه ی کشتنشو بکشم دنبالش میگشتم. من یه احمقم که فکر میکردم خانواده ام قصد جونمو کردن، به هیچی درست فکر نکردم."

کلافه تو اتاق شروع به قدم زدن کرد، فکرش درگیر بود. اگه اتفاقی برای جیونگ میفتاد هیچوقت خودشو نمیبخشید. تو سکوت فکر کرد و فکر کرد و وقتی متوجه ی چیزی شد چشماش از تعجب رنگ عوض کردن.

"شما گفتین هیچوقت منو ول نکردین و جیونگم اومده بود تا منو سالم برگردونه."نگاهشو شوکه به سمت چانیول چرخوند و کنارش نشست."هرکی که پشت این قضیه ست هیچوقت نمیخواست منو بکشه، هدفشون من نبودم. هدف همیشه تو بودی یول."

چانیول اخماش توهم رفت و بهش نگاه کرد، انگار داشت جدی به این موضوع فکر میکرد و پازلارو کنار هم میچید.

Black AngelWhere stories live. Discover now