Chapter 17

180 38 0
                                    

"دیگه دروغ گفتن و پنهون کاری تمومه، تو کی هستی بکهیون؟"

بکهیون جا خورد. اون لحظه فقط به یه چیزی فکر میکرد، الان وقتش نبود . میدونست دیر یا زود چانیول میفهمید اما نه به این زودی. به خودش اومد و نگاه بی حسشو به انگشتای دستش داد.

"نمیذارم از زیرش در بری، ایندفعه نمیذارم."

نیم نگاهی به چانیول انداخت، واقعا عصبانی بود. باید زودتر کنترل اوضاع رو تو دستش میگرفت. از روی تخت بلند شد و با فاصله ی کمی جلوش ایستاد.

"چانیول." تو صداش خواهش بود انگار ازش میخواست چیز بیشتری نپرسه.

برای مردی که جلوش ایستاده بود مهم نبود، اینکه داره زیاده روی میکنه یا هرچی هیچ اهمیتی نداشت. بکهیون وارد زندگی لعنتیش شده بود و اتفاقایی داشت میفتاد که نمیتونست هیچکدومشو درک کنه‌. حقش بود بدونه با چه کسایی طرف شده، هم پای خودش وسط بود هم خانواده اش. انگار نگه داشتن بکهیون کنار خودش دردسرای زیادی داشت اما به هرحال، هرچی بیشتر میدونست به نفع هردوشون بود.

"میدونم یه چیزایی هست که نمیخوای بهم بگی."

چانیول دستشو دراز کرد، انگشتشو با لطافت رو تتوی زیر چشمش کشید.

"اینکه تو گذشته کی بودی یا الان کی هستی، من بخاطرش عصبانی نمیشم. مطمئن باش ازت متنفر هم نمیشم. نمیخوام یه بار دیگه بدون اینکه چیزی بدونم همچین بلایی سرت بیاد و فکر کنم‌ حقم باشه بدونم قراره با کیا طرف بشم."

بکهیون هنوزم بدون حرف نگاهش میکرد، داشت تو ذهنش حرفاشو کنار هم میچید که چانیول دستشو جلوتر برد و اینبار با خشم چنگی به موهاش زد، سرشو جلو برد و عصبانی به جفت تیله هایی که الان با دلخوری بهش زل زده بودن خیره شد.

"اگه دوباره داری فکر میکنی چجوری دست به سرم کنی بهتره از همین الان بهت بگم این اشتباهو نکنی."

بکهیون سرشو بالا و پایین کرد و نگاهشو چرخوند. درکش میکرد. چانیول باید میدونست، اما فقط تا جایی که لازم بدونه. نفسش رو با صدا بیرون داد و شروع به حرف زدن کرد.

"بلک انجل..."

چانیول منتظر موند، از همین الانم‌ میدونست بکهیون قراره اون شایعه هارو قبول کنه. دست لرزونش هنوزم به موهای نرمش چنگ زده بود.

"نگاه کردن بهش قشنگه اما لمس کردنش خطرناک، این چیزی بود که میگفتن. نمیخوام طولانیش کنم که چرا بلک انجل اما درسته، وقتی کره بودم اسمم این بود."

"وقتی اونجا بودی چیکار میکردی؟" چانیول اینبار با لحن آروم تری پرسید هرچند با حرص نفس میکشید.

"تو کره فقط با پول نمیتونی قدرتمند باشی، هرچقدر ترسناک تر و بی رحم تر باشی قدرتتم بیشتره. منم یکی از اون آدمای ترسناک و بی رحم بودم که همه جور کثافت کاری که فکرشو بکنی انجام دادم. تا جایی پیش میرفتم که اگه کسی جلو راهمو میگرفت یا باهام ‌مخالفت میکرد زنده نمیموند، نمیذاشتم زنده بمونه."

Black AngelWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu