11

19.2K 2.2K 680
                                    

كلاه سوييت شرتشو رو سرش انداخت وقتي جيمينو ديدو بيشتر تو صندليش فرو رفت

"هي پسر چرا فرار ميكني؟ تو حياط كلي صدات زدم.."

سرشو عقب برد وقتي جيمين سعي كلاهشو از سرش برداره.

"خوبي؟"

وقتي چشماي پف كرده جونگكوك رو ديد پرسيد.

با صدايي كه به راحتي ميشد بغضو از توش تشخيص داد اروم زمزمه كرد

"آره.."

"اوه پسر..خوب نيستي ، شبيه يه تيكه گوه شده قيافت..با مامانت به مشكل بر خوردي؟"

پشت آستينشو رو آب بينيش كه در حال پايين اومدن بود كشيد و سرشو به نشونه منفي تكون داد

"خوبم..واقعا.."

جيمين دهن باز كرد كه صحبت كنه كه با حضور معلم خفه شدو يه گوشه نشست.

اما همه حواسش پي دوستش بود كه سخت در حال مخفي كردن بغضش بودو مدام گوشه لبشو گاز ميگرفت و با انگشتاي لاغر و كشيده اش با استرس وَر ميرفت.

نتونست دقيقا حدس بزنه كه چيشده ، ولي فكرميكرد كه مربوط به همون پسر مو نقره ايي ، كه جديدا خيلي باهاش وقت ميگذرونه ، ميشه.

وقتي بلخره زنگ خونه خورد ، زودتر از همه بلند شدو به سمت حياط و در خروجي مدرسه حركت كرد.

نهايت سعيشو كرد كه با اون سوييتشرت گشاد و كلاهش چهرشو مخفي كنه تا با اون پسر بي وفا رو به رو نشه.

چند بار فين فين كرد وقتي چهرشو كه به موتور تكيه داده بود و با دقت يكي يكي دانش اموزا رو بررسي ميكرد مخفيانه ديد زد.

با نهايت سرعت از كنار موتورش رد شد كه صداي بلندش وسط راه متوقفش كرد.

"هي تو..چرا صورتتو پوشوندي؟!"

لبشو جوييد.

معلوم بود كه بهش گير ميداد

اون يه زور گوي عوضي بود.

سرشو پايين انداختو كلاهشو جلو تر كشيد تا چهره اش معلوم نشه.

چرا اصلا بايد باهاش رو به رو ميشد؟

اونا كه چيزي بينشون نبود ، حالام كه تهيونگ با يه دختر ديگه بود متنفر شدن ازش كار راحت تري بود.

HEAVEN (+18)Where stories live. Discover now