48

13.9K 1.5K 874
                                    

" متوجه نشدم .."

تهيونگ بعد از يه مكث طولانى جواب داد .

دستاش به وضوح ميلرزيد و ميدونست تا گند زدن به اين روز ، كه قطعا از بهترين روزهاي زندگيه جونگكوك بود ، فاصله ايي نداره.

" ميدونم كه شغلى ندارى .."

چند ثانيه طول كشيد تا بتونه جمله ايي رو شنيده هضم كنه.

انتظار شنيدن هر چيزي رو از طرف اون داشت غير از اين.

و به هر حال خداروشكر كرد كه نشناخته بودتش.

"جونگكوك قبلا راجبت حرف زدو گفت كه فعلا بيكارى ... چطور باهاش اشنا شدى ؟"

جونگسوك پرسيد و تهيونگ بعد از قورت دادن بزاق دهنش ، آهسته لب زد.

" من - ... اونو جلو مدرسش ديدم .. "

جونگسوك كمي نزديك تر اومد و بعد از خيس كردن لبهايي كه بخاطر نيكوتين سيگار تيره شده بودن ، لب زد.

" اون يه پسره معصومه .. قلبشو بشكنى ، گردنتو ميشكونم .. متوجه ايى پسرم ؟"

تهيونگ با استرس سر تكون داده بود.

شايد اگه قرار گذاشتن با يه دختر رو انتخاب ميكرد ، كمتر درد سر ميكشيد تا قرار گذاشتن با پسرى كه پدرش تقريبا يه گانگستره.

" من عاشقشم .."

تهيونگ با شجاعت گفت و مستقيم به چشم هاي جونگسوك خيره شده بود.

اولين بار بود كه شجاعانه به احساساتش اعتراف ميكرد . اونم جلوى شخصي غريبه .

اي كاش با مادر جونگكوك هم رفتار بهتري داشت.

" عاشق كي ؟"

جونگكوك از راه رسيد و جو سنگين بين اون دوتا رو از بين برد.

جونگسوك سر جاي اولش برگشت و پسرش صندلي كنار تهيونگ رو براي نشستن انتخاب كرد.

" صبح بخير بابا .."

با صداي خوشحالي گفت همونطور كه كمي سوپ تو كاسه براي خودش ميريخت.

" دلم براي حموم بزرگ تنگ شده بود "

جونگكوك با به ياد اوردن حموم كوچيك اپارتماني كه با مادرش توش زندگي ميكرد ، لبخند كمرنگي زد.

" اوه ، شما تو اپارتمان زندگي ميكنين درست ميگم ؟"

جونگكوك اهسته سري تكون داد و قاشق پر از سوپش رو به لبهاش نزديك كرد.

HEAVEN (+18)Onde histórias criam vida. Descubra agora