43

13K 1.5K 298
                                    

دماي هوا براي بدنش زيادي گرم بود.

كمي عرق كرده بود و زخم روي شكمش ميسوخت.

چشمهاش رو رو هم كمي فشار داد و ناله ايي زير لب كرد.

دهنش خشك شده بود و براي قطره ايي اب التماس ميكرد.

دستشو براي حركت تكون داد كه چيزي مانعش شد.

اروم چشمهاش رو باز كرد.

جيمينيو ديد كه دستهاشو محكم گرفته بود و در حالي كه روي صندلي نشسته بودو سرش روي تخت بود خوابيده بود.

لبخند كمرنگي زد.

دست ازادشو براي نوازش موهاي ابريشمي پسر جلو آورد و همونطور كه لبهاشو براي سوزش زخمش ميگزيذ ، دستي به موهاي پسر كشيد.

ازينكه اون تا صبح مراقبش بود قند تو دلش اب شده بود و نميتونست لبخند احمقانه رو لبهاش رو كنترل كنه.

نميخواست بيدارش كنه ولي مثل اينكه نوازش هاي بي اختيارش پسر كوچيك تر رو كاملا بيدار كرده بود.

"يونگ..بيدار شدي.."

جيمين با صداي خواب الويي در حالي كه چشم هاي پف كردشو ميمالوند صحبت كرد.

قلب پسر بزرگتر با شنيدن اسم مستعاري كه با همه وجود عاشقش بود به سرعت به تپش در اومد.

انقد محو تماشاي صورت خوابالو و حركات كيوت جيمين شده بود كه حتي يادش رفت براي چند ثانيه پلك بزنه.

"ببخشيد..نميخواستم بيدارت كنم.."

"نه بايد بيدار ميشدم.."

جيمين به آرومي گفت و خميازه كشيد.

"تو نبايد اينجا ميموندي.."

جيمين شونه ايي بالا انداخت و همونطور كه سمت دستشويي ميرفت صحبت كرد.

"تهيونگ و جونگكوك رفته بودن..كسي نبود كه بخواد پيشت بمونه.."

يونگي اروم سري تكون داد و به ديوار سفيد رو به روش خيره شد.

امكان نداشت تهيونگ بخواد اينجا اينطوري ولش كنه ، حتي اگه پاش بخاطر نگهبانا و پليسا گير ميشد راهي براي موندن پيدا ميكرد.

دستهاشو رو صورتش كشيد و كمي فكر كرد.

حتما اتفاقي افتاده بود ولي هرچي فكر ميكرد ، نميدونست چه كار اشتباهي كرده بود.

HEAVEN (+18)Where stories live. Discover now