39

12.2K 1.6K 353
                                    



قدم هاشو با احتياط روي سراميك مرمر و گرون قيمت كف هال ميذاشت.

انقدر تميز بودن كه ميتونست تصوير خودشو به راحتي از داخلشون ببينه ، درست مثل همون روزهايي كه اينجا زندگي ميكردن.

گلدون كنار در رو به خوبي يادش بود.

يا حتي مجسمه كوچيكي كه كنار ميز تلفن قرار داشت.

آه پر حسرتي كشيد ، اگه فقط پدرشو براي ادامه زندگي انتخاب كرده بود..

سرشو به چپو راست تكون داد تا اين افكار از ذهنش دور بشن.

نبايد اينطور فكر ميكرد.

شايد پدرش مرد پولداري بود ، اما واقعا هيچ پدري در حقش نكرده بود.

بر خلاف مادرش كه هم براش پدر بودو هم مادر.

تنها چيزي كه جونگكوك از همه بچگيش يادش بود ، مستي دائم اون مرد بودو شركتي كه رو به ورشكست شدن ميرفت ، بود.

صداي هق هق مادرش وقتي التماس ميكرد تا پدرش كمتر اذيتش كنه!

بخاطر همين بود كه اخرش مجبور شدن ولش كنن.

انقدر ازش فاصله گرفتن كه حتي واسشون مهم نبود كه اون مرد زنده اس يا مرده.

جونگكوك حتي بهش فكر هم نميكرد ، تا اينكه با تهيونگ اشنا شد.

شخصيتي شبيه پدرش داشت ، مردي كه الكل مينوشيد ، مست ميكرد يا بعضي وقتا مواد مصرف ميكرد ، چيزي كه دقيقا پدرش بود.

جالب بود كه نميتونست پدرشو تحمل كنه ، ولي خودش حالا عاشق مردي شده بود كه دست كمي از اون پدر دائم الخمرش نداشت.

تلخ خنديد.

چقدر زمين گرد بود.

اسم پدر هم حتي براش غريبه بود.

تنها چيزي كه از پدري اون مرد بهش رسيده بود همين كارت ويزيت پاره پوره ايي بود كه پارسال به طور اتفاقي از كيف مادرش دزديد!

ميدونست كه اون زن براي گرفتن هزينه هاي تحصيل جونگكوك هنوز با پدرش در ارتباطه.

ميدونست اون شماره و كارت يه روزي بلخره به كارش مياد و اونروز ، دقيقا امروز بود.

آه ديگه ايي كشيد و پله هاي پيچ در پيچي رو كه به طبقه بالايي ختم ميشدن رو به اهستگي طي كرد.

HEAVEN (+18)Where stories live. Discover now