31

15.2K 1.8K 425
                                    




با سر درد بدي چشماشو باز كرد.

چشماش براي ثانيه هاي اول تار ميديد و گوشاش براي چند دقيقه جز صداي سوت عذاب اوري كه حتي تو مغزش هم اكو ميشد چيزي نميشنيد.

چند بار پلكهاشو محكم بازو بسته كرد.

درد وحشتناكي تو تمام نقاط بدنش داشت كه نفسشو بند مياورد.

هنوز ميتونست درد مشت هاي سنگيني كه به پهلو و صورتش كوبونده ميشد رو حس كنه.

هنوز صداي تماشاچي هاي اطراف رو ميشنيد.

صداي قلبشو كه تو دهنش ميتپيد رو ميشنيد.

بدتر از اونا درد زخم چاقوي روي بازوش بود كه بعد از برنده شدن توسط حريف بهش هديه داده شده بود.

دستهاشو با ترس به جيب شلوارش رسوند و وقتي برجستگي بسته پول رو توش حس كرد ، با خيال راحت نفسشو بيرون داد و تو دلش از خدا كه اخيرا خيلي هواشو داشته تشكر كرد.

آهي از درد كشيد و سعي كرد دست خواب رفته اش رو حركت بده تا بتونه به كمكش اروم بشينه كه متوجه جسم سنگيني رو دستش شد.

نگاهي انداخت.

اون موهاي لخت تيره كه بخاطر نور خورشيدي كه روش منعكس شده بود برق ميزدن رو ميشناخت.

قلبش به درد اومد وقتي چهره خسته اشو ديد.

لبهاش پف كرده و قرمز بودن و نفس هاش منظم و اروم بود كه نشون ميداد غرق خواب شده.

مطمئنا كل ديشب جونگكوك مواظبش بوده و اين باعث ميشد بيشتر از خودش متنفر باشه كه دست به همچين كار هايي زده.

تصوير هاي محوي از ديشب يادش ميومد ولي دقيق نميدونست كه رويا بودن يا واقعيت.

اهي كشيد و براي چند دقيقه طولاني با لبخند عميقي كه حاكي از عشق تازه جوونه زده تو قلبش بود ، به صورت غرق ارامش جونگكوك خيره شد.

چقدر زندگيش بعد اين پسرك شيرين عوض شده بود ، و حتي اگه ديگه اون پسرم نباشه ، هيچوقت به حالت قبليش بر نميگرده.

هيچوقت نميتونه انقد بخنده و قطعا دلش براي اين روزا تنگ ميشه.

صداي ويبره عذاب اور موبايلي كه رو ميز عسلي بود ، پسرشو از خواب بيدار كرد.

بي توجه به تهيونگي كه بيدار شده ، سمت موبايل شيرجه زد تا پسر بزرگتر بتونه بيشتر بخوابه و بعد از اينكه چند بار با صرفه هاي متعدد سعي كرد گلوي گرفته سر صبحيش رو صاف كنه ، بلخره جواب داد.

HEAVEN (+18)Where stories live. Discover now