40

14.1K 1.7K 443
                                    

"چي گفتي؟"

نه كه نشنيده باشه پسر كوچيكتر چي گفته ، فقط نياز داشت اون كلمات رو كه مثل يه تير تو قلبش فرو رفته بودن رو دوباره بشنوه تا مطمئن شه اين حرفا رو پسري زده كه با همه وجود عاشقشه.

"فكر ميكردم وقتي بيام اينجا منو خوشبخت ميكني..فكر ميكردم مرد ايده عال من ميشي..ولي به خودمون نگاه كن..تو اصلا منو نميبيني.."

جونگكوك با گريه گفت و تهيونگ متوجه بغضي كه در حال شكل گرفتن ته گلوش بود شد.

بغض لنتي ايي كه تنها دليلش حرفهاي جونگكوك بود.

اما نبايد گريه ميكرد.

لبهاشو براي نتركيدن بغضش تو دهنش جمع كرد و به هرچيزي جز صورت گريون پسر رو به روش خيره شد.

"از هر چيزي عصباني باشي سر من داد ميزني...به احساساتم توجه نميكني..من بخاطرت از تنها خانوادم گذشتم ، ولي اين رفتاري نيس كه لايقم باشه...وقتي اين كاراتو ميبينم واقن دلم ميخواد برم.."

چند ثانيه سكوت بود تا اينكه جونگكوك بعد از پاك كردن اشك مزاحم رو گونش دوباره ادامه داد.

"برمو فراموش كنم شخصي به اسم كيم تهيونگ تو زندگيم بوده.."

خونه ساكت بود.

فقط صداي نفس هاي عميق تهيونگ فضاي خونه رو پر كرده بود

فقط خشم بي پايان پسر بزرگتر بود كه با هر جمله كه از لبهاي جونگكوك خارج ميشد بد تر ميشد.

فقط صداي قلبش بود كه تو گوشاش ميتپيد.

"تو..همچين كاري نميكني.."

با صداي لرزوني از بين دندوناش گفت.

دستاشو گوشه بدنش مشت كرده بود و با چشم هايي كه ازشون اتيش ميباريد به پسر كوچيك رو به روش خيره شده بود.

"اين كارو ميكنم ، اگه به اين رفتارات ادامه بدي.."

نميتونست احازه بده اين اتفاق بيوفته.

بايد بهش ميفهموند كه چقد براش مهمه.

دستاشو قاب صورت جونگكوك كرد و بوسه خيسي به لبهاي بسته اش زد.

ميتونست مزه شور اشك هاش كه رو لبهاش خشك شده بودنو حس كنه ولي براش مهم نبود ، تنها چيزي كه مهم بود اون لبها بود ، اون بدن كوچولو بود كه با همه وجود دل تنگش شده بود.

HEAVEN (+18)Where stories live. Discover now