16

17.1K 1.8K 904
                                    







براي بار هزارم بود كه به كارت تو دستش نگاه ميكرد.

يه شماره كه كنارش حرف اِي و آر نوشته شده بود!

گوشه لبش زخم شده بود از بس كه جوييده بودتش.

با استرس ياد صحنه ي تو كوچه افتاد.

وقتي دستاي كثيف زامبي بوي لمسش كرد دلش ميخواست بالا بياره.

حس بدي داشت.

احساس ميكرد به تهيونگ خيانت كرده در صورتي كه اصلا دست خودش نبود!

عصبي دستشو لاي موهاش كشيد.

چي ميشه اگه نرم؟

اون كه خونمو نميدونه.

تازه شماره تلفنمم نداره

اون هيچكاري نميكنه.

من نميرم!

با خودش فكر كرد.

كارت و تو سطل زباله كنار تختش انداخت و رو خوش خواب نرمش دراز كشيد.

قطعا اتفاقي نميوفتاد اگه نميرفت.

زامبي بوي هيچكاري نميتونست بكنه!

سعي كرد ذهنشو مرتب كنه و به تنها چيزي كه فكر كرد لبخند تهيونگ بود!

.

.

.

با صداي زنگ خونه با شوق زيادي پله ها رو تا به مقصدش طي كرد.

ميدونست كي پشت دره و براي ديدنش اروم قرار نداشت.

درو با شتاب باز كرد و لبخند پسر مونعنايي كه قلبشو دزديده بود رو به روش معلوم شد.

نايلون مخلفاتي كه دستش بود رو بالا اورد و رو به روي صورتش نگه داشت.

"هرچي كه حوس كرده بودي رو برات خريدم.."

يونگي گفت و يك ثانيه بعد تو خونه كشيده شد.

بوسه هاي پي در پي و شلخته ايي رو كل صورتش نشستن كه باعث شد با صداي بلند بخنده و با همه وجودش از اونا لذت ببره.

موهاي صورتي جيمينو به ارومي از جلوي چشماش كنار زد و به لبخند قشنگش خيره شد.

HEAVEN (+18)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz