نمیدونم آهنگهای اول هر پارت رو گوش میدین یا نه اما همهشون رو مناسب با مفهوم پارت انتخاب میکنم و آهنگ این پارت رو حتما همراه خوندن پارت گوش کنید. ممنون.
play list: Love is gone/ Slander and Dylan Matthew
من متاسفم و حتی نمیدونم
از کجا میتونم شروع کنم...
شروع به
عذر خواستن از تو.
______________________لویی به سمت جایی رفت که غرفهها بودن و هری مشغول تماشای چشم لندن شد، وقتی که به این مکان نزدیک میشدی انگار به اندازه وقتی که دور بودی زیبا نبود. انگار از دور بهتر بود و هری متوجه نمیشد چرا؟
انرژیهای خاصی رو حس میکرد که توی هوا بودن و اصلا از اونها خوشش نمیاومد کاش زودتر نایل و پسرها میاومدن.
حسی که داشت شبیه اون باری بود که مامانش بهش گفت که مادربزرگش میخواد بره شهرش رو ببینه و هری اصرار کرد باهاش بره اما اونا اجازه نداده بودن و بعد چند هفته بهش گفته بودن مادربزرگ عزیزش جایی مایلها دورتر از نوهاش فوت شده...
هری سرش رو تکون داد تا افکار مضخرفش رو از خودش دور کنه؛ اون امروز یک روز خیلی، خیلی خوب داشت. کل روزش رو با آدم مورد علاقهاش گذرونده بود و حالا هم قرار بود خوش بگذرونن پس چه مرگش شده بود؟
چشمهاش رو بست و سعی کرد نفس عمیق بکشه و به چیزهای خوب فکر کنه تا وقتی که بچهها بیان و تنها نباشه...
صدایی هری رو به خودش آورد، گوشی لویی داشت زنگ میخورد. حتما نایل بود، رسیده بودن تا اون رو از شر افکار منزجر کنندهاش نجات بدن.
همون طور که لویی گفته بود نشونه سبز رو به ست وسط کشید و گفت: الو؟
________________________زین: هی نایل چرا انقد تند میرونی مگه رالیه؟
نایل: یکم سرعت براتون خوبه مالیک کمک میکنه خون تو بدنتون جریان داشته باشه و به مختون برسه تا یکم درست فکر کنید.
زین چشمهاش رو برای نایل چرخوند و لیام انگشت فاکش رو بالا گرفت؛ جفتشون خوب میدونستن منظور نایل چیه چون تو مدتی که باهم زندگی میکردن نایل هیچ وقت اگه خودشون نمیخواستن تو مسائل شخصیشون دخالت نمیکرد اما به این معنی نبود که تیکهای هم بهشون نمیانداخت.
لیام: چرا به انسل زنگ نزدی نایل؟
نایل: امشب فقط برای دوتا بچه ظرفیت دارم؛ اون یکم زیادی بپر بپر میکنه و حواسم رو از موضوع اصلی پرت میکنه!
زین از صندلی جلو به سمت لیام برگشت و گفت: محض رضای خدا باهاش حرف نزن یا چیزی ازش نپرس، هار شده...
لیام که متعجب شده بود که بعد از این همه مدت زین مستقیما داره باهاش حرف میزنه فقط سر تکون داد.
YOU ARE READING
Eyes[L.S] (Completed)
Fanfictionچشمها. مال تو مثل قلبت بودند و نور از اونها میریخت! و مال من فقط چشم بودن؛ فقط چشم... Completed UNEdited