Play list: Lovely/ Billie Eilish & Khalid
دستهات انگار قراره، چشمهای من باشن.
اونها روی چشمامهای من قرار میگیرن،
و من دنیا رو هزار بار بهتر میبینم.
______________________چند ساعتی میشد که رسیده بودن به اونجا!
و هری خیلی خوشحال شده بود چون اونجا هوای خیلی آرامش بخشی داشت پر از عطر گلهای وحشی و یه جورایی از لویی ممنون بود که اونو به این مکان آورده.
انگار اون پسر خوب درک کرده بود که اگه هری نمیتونه زیبایی رو ببینیه باید کمکش کنه تا اون رو جور دیگهای حس کنه!
و هری این رو حس میکرد؛ با پیچیدن باد لای موهای تازه کوتاه شدهاش و با به آغوش کشیدن عطر گلها.
اونها به تنه درختی که خیلی پهن بود تکیه کرده بودن و بدنهاشون تقریبا نزدیک به هم بود!
لویی به کیوسیت که کنار رودخونه مشغول بازی با پروانه بود، نگاه میکرد و هری توی فکر بود!ساعت گذشته رو به شنا کردن توی رودخونه کوچیکی که اونجا بود گذرنده بودن و حالا با موهای خیس و بدنهای خنک نشسته بودن و هر کدوم حس متفاوتی داشتن و سوالهای متفاوت!
هری: لویی آسمون رو برام توصیف کن!
لویی شوکه شده بود نه این که اون تا حالا آسمون رو ندیده باشه ولی خب توصیف کردنش برای یه فرد کاملا نابینا سخت بود!
افکار مختلفی از ذهنش گذشت و خوشحال شد که هری چیزی نمیگفت و بهش وقت داده بود انگار که خودش بهتر میدونست چه سوالی از لویی پرسیده بود!
آسمون؛
لویی اگه میخواست آسمون رو برای هری توصیف کنه باید از حس آسمون میگفت نه از دیدنش!لویی: آسمون برای من هری، یا آسمون برای بقیه؟
هری خنده ملیحی کرد و بیشتر به لویی نزدیک شد و گفت: مگه آسمون تو با بقیه فرق داره لویی؟
لویی در حالی که به خنده هری چشم غره میرفت گفت: البته که فرق داره هری خنگ استایلز!
هری ادای شوکه شدن درآورد و گفت: اوه میشه بهم توضیح بدی چه فرقی داره لویی نابغه تاملینسون؟نکنه میخوای بگی اون آبیه و بالای سرمون قرار داره؟
لویی گفت: خب تو از کجا اینو میدونی؟
هری خنده بلندی کرد و گفت: کامان لویی تو که فکر نمیکنی اولین نفری هستی که این سوال رو ازش پرسیدم؟!
لویی ناراحت شد و سعی کرد یه جواب تند و تیز به هری بده: پس فکر نکنم نیازی باشه من برات بگم از اونجایی که بقیه برات گفتن!
هری به واکنش کیوت اون پسر خندید و گفت: من با نحوه پاسخ دادن به این سوال آدما رو میشناسم لوبر...
![](https://img.wattpad.com/cover/174093716-288-k566337.jpg)
YOU ARE READING
Eyes[L.S] (Completed)
Fanfictionچشمها. مال تو مثل قلبت بودند و نور از اونها میریخت! و مال من فقط چشم بودن؛ فقط چشم... Completed UNEdited